ولایت فقیه
نظریهای در تشیع سیاسی / From Wikipedia, the free encyclopedia
ولایت فقیه یا ولایت مطلقه فقیه نظریهای در فقه تشیع دوازده امامی است که نظام سیاسی و جانشینی محمد در دوران غیبت امام معصوم را بیان میکند.[1] نظام جمهوری اسلامی ایران بر اساس این نظریه تأسیس شدهاست. مقدمه، اصل پنجم و فصل هشتم شامل اصول یکصد و هفتم تا یکصد و دوازدهم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران به موضوع رهبری و ولایت فقیه اختصاص دارد.[2]
ولایت محدود فقیه توسط مراجع بمعنی حق قضاوت، صدور فتوا در مسائل شرعی، اخذ وجوهات شرعی و رسیدگی به امور حسبیه از دیرباز در فقه امامیه مطرح بودهاست. اما نظریهٔ ولایت فقیه که توسط روحالله خمینی مطرح شد سیاسی است و اساس سیاست دورهٔ غیبت را تشکیل میدهد.[3]
ولایت مطلقه فقیه حکم ولی فقیه را بالاتر از قوانین عرف و شرع قرار میدهد. خمینی در نامه مورخ ۱۶ دیماه ۱۳۶۶ به رئیسجمهور خامنهای آن را بدین شرح تعریف کرد: «... حکومت، که شعبه ای از ولایت مطلقهٔ رسولالله (ص) است، یکی از احکام اولیهٔ اسلام است؛ و مقدم بر تمام احکام فرعیه، حتی نماز و روزه و حج است…»[4] در تابستان ۱۳۶۸ پس از بازنگری قانون اساسی "ولایت مطلقه فقیه" جانشین ولایت فقیه گردید و اختیارات او بیشتر شد.[5] از این رو در نگاه خامنهای قدرت رهبری محدود به موارد ذکر شده در قانون اساسی نبوده و در دولت دخالت خود را غیرمستقیم از طریق نهادهای زیر نظر رهبریاش و در مواقعی با حکمهای حکومتی انجام میدهد.[6]
اگر آرمان نظریهولایت فقیه، اجرای احکام شریعت از سوی حکومت است؛ نظریه «ولایت مطلقهفقیه» توجیهی برای فسخ و الغای شریعت است. خمینی پیش از آن که به قدرت برسد، نظریه ولایت فقیه را طرح کرد تا اسلام را تنها برنامه سیاسی مطلوب و مشروع بازنماید که باید به دست فقیه اجرا شود. اما هنگامی که به قدرت رسید، دریافت که فقه سنتی، دست فقیه را در عمل میبندد و با طرح مطلق بودن ولایت فقیه، راهی برای رهاشدن از چارچوب فقه و شریعت یافت. در نظریهولایت مطلقه، فقیه بیش از آنکه بر اساس فقه اسلام عمل کند، بر پایه تشخیص خود از مصلحت نظام فرمان میراند و «حق دارد» مصلحت نظام را بر احکام اسلام مقدم دارد و «ضرورت» به او اجازه میدهد از «احکام اولیه» دست بردارد و به «احکام ثانویه» بیاویزد.[7]
خمینی از ۱۳۲۳ در برابر این نقد که تشیع اثنی عشری در دوران غیبت برنامهای برای حکومت ندارد، کوشید ثابت کند که چنین نیست. شیعه اثنی عشری تأسیس حکومت را موکول به ظهور انسان کامل کرده بود و حکومتهای مستقر را ظلمه میخواند. و چون ظهور را به زمان نامعلومی سپرده بود، تأسیس حکومت و برقراری عدل نیز نا ممکن بود. منتقدان میگفتند پروژه اثنی عشری به بنبست رسیدهاست. خمینی که ظاهراً این نقد را وارد میدانست، با ارائه نظریه ولایت فقیه از شیعه اثنی عشری خروج کرد. این امر تناقضی بین دکترین اثنی عشری و جمهوری اسلامی ایجاد کرد چون طبعاً این حکومت نیز چون در دوره غیبت قرار داشت ظلمه محسوب میشد.[8] برخی این خروج خمینی از دکترین اثنی عشری را مترادف با قایل شدن به امام حاضر (در مقابل امام غایب) و بازگشت او به فرقههای ماقبل اثنی عشری مثل زیدیه دانستهاند که امام را فردی حاضر و فعال در جامعه میشناسد که لزوماً از فرزندان امامان شیعه نیست. زیدیه تاکنون بیش از یکصد و ده امام داشتهاست.[9]