From Wikipedia, the free encyclopedia
صلاحالدین یوسف اَیّوب بن شاذی بن مَروان بن یَعْقوب دُوینی تَکْریتی ((به عربی: الملك الناصر أبو المظفر صلاح الدين والدنيا يوسف بن أيوب بن شاذي بن مروان بن يعقوب الدُويني التكريتي)؛(به کردی: سەلاح الدین ئەییووبی)) با لقبهای ابوالمُظَفَّر و المَلِکُ الناصر (۱۱۳۷، تکریت – ۱۱۹۳، دمشق) که عموماً با ناموارهٔ صلاحالدّین یا سالادین[persian-alpha 3] شهرت دارد، بنیانگذار دولت ایّوبیان مصر و شام بود.
صلاحالدین یوسف | |||||
---|---|---|---|---|---|
خادم الحرمین الشریفین المَلِک الناصِر | |||||
وزیر فاطمیان مصر (بیشتر …) | |||||
وزارت | ۲۶ مارس ۱۱۶۹–۱۰ سپتامبر ۱۱۷۱ | ||||
انتصاب | ۲۶ مارس ۱۱۶۹ | ||||
پیشین | شاور بن مجیر السعدی | ||||
جانشین | ـ (برافتادن خلافت فاطمی) | ||||
سلطان مصر و سوریه (بیشتر …) | |||||
سلطنت | ۱۱۷۴ – ۴ مارس ۱۱۹۳ | ||||
تاجگذاری | ۱۱۷۴، قاهره | ||||
پیشین | تشکیل حکومت | ||||
جانشین |
| ||||
زاده | ۱۱۳۷[persian-alpha 1] تکریت، جزیره، خلافت عباسی | ||||
درگذشته | ۴ مارس ۱۱۹۳ (۵۵−۵۶ سال)[persian-alpha 2] دمشق، سوریه، ایوبیان | ||||
آرامگاه | مسجد اموی، دمشق | ||||
همسر(ان) | عصمتالدین خاتون | ||||
فرزند(ان) از جمله دیگران | |||||
| |||||
دودمان | خاندان ایوبی | ||||
پدر | نجمالدین ایوب |
ایوبیان به ایوب بن شاذی از ساکنان شهرک دوین[persian-alpha 4] منسوبند. ساکنان این منطقه همه از کردهای روادّی و تیره هذبانی هستند؛ که طبق گفتهٔ ابن خلکان در وفیات الاعیان و ابن اثیر جزری در التاریخ الباهر فی الدوله الاتابکیه فی الموصل[persian-alpha 5]، قبیلهای از اشراف که سابقهٔ بردگی ندارند. برخی از ایوبیان در پی انکار نسب کردی خود و اثبات عربیت خود از نسل بنیامیه بودهاند و طبق گفتهٔ ابن واصل در کتاب مفرج الکروب فی اخبار بنی ایوب[persian-alpha 6]، میگفتند که «ما از اعراب هستیم که در کنار کردها ساکن شده، با آنها درآمیختهایم.»
احتمالاً این نسبتِ عربی بعد از تشکیل دولت ایوبیان ظاهر گشتهاست، بنا به روایت ابنابیطیء، معز بن سیف الاسلام ابوالفداء اسماعیل بن طغتکین بن ایوب، امیر ایوبی یمن ادعا کرده که از نسل بنیامیه بودهاست و قصد احیای خلافت آنان را داشته و بر این اساس لقب خلیفه را برای خود برگزیده تا مشروعیت حکومتش را آشکار کند.[persian-alpha 7] اما صلاحالدین این نسبت را نفی کرده و گفته که «ادعای وی اصالت اساسی ندارد»[persian-alpha 8] و بردارش، العادل نیز با انکار نسب اموی خاندان ایوبی، نظر صلاحالدین را تأیید کردهاست.[persian-alpha 9] برخی از تاریخنگارن همچون مینورسکی، میان خاندان ایوبی و گروههای ایرانی و قفقازی پیوندی قائلند و معتقدند که پدر و عموی صلاحالدین، زمان ورود به ایران و عراق نه از شبانان، که از بزرگان سیاسی و اداری باسابقهٔ فعالیت در سرزمینهای پیشرفته بودند.[1]
ابن تغری بَردی معتقد است نجمالدین ایوب و برادرش، اسدالدین شیرکوه اصالتاً از دوین، منطقهای در سرزمین عجم بودهاند و گفته میشود که از کردهای روّادی هستند که این از نظر طقوش، صحیحترین نظر است[persian-alpha 10] و معتقد است که وجود دو منطقه به نام دوین، یکی در ارمینیه و دیگری در حومهٔ نیشابور، ممکن است علت این اختلاف رأی باشد.[2] مقریزی دربارهٔ اقدام بعضی از ایوبیان در پذیرش اصالت عربی و انکار ریشهٔ کردی خود با قاطعیت میگوید که «این از القائات فقیهان به آنها است تا در زمان پادشاهی، مورد عنایت ایشان قرار گیرند».[persian-alpha 11]
خاندان ایوبی در آغاز قرن ۶ هجری (۱۲ میلادی) از دوین نقل مکان کردند. زمانی که شادی به همراه پسرانش ایوب و شیرکوه از آنجا به تکریت ــ که ظاهراً غالب سکنهٔ آن کرده بودند ــ آمد، مجاهدالدین بهروز، شحنهٔ تکریت، شادی را حاکم شهر کرد تا دوستی میان آنها پیوسته برقرار باشد. پس از مرگ شادی پسرش، نجمالدین ایوب جانشین وی شد.[persian-alpha 12] ابنابیطیء روایت میکند که ایوب در خدمت سلطان محمد بن ملکشاه سلجوقی بود. سلطان هم در تکریم امانتداری وی، قلعهٔ تکریت را اقطاع وی کرد. با روی کار آمدن سلطان مسعود در بغداد، تکریت به بهروز خادم، شحنهٔ بغداد واگذار شد. بهروز، نجمالدین ایوب را مسئول قلعه کرد و مسئولیت نظارت بر استانهای هممرز را نیز به وی داد.[persian-alpha 13]
پس از این رویداد، وضعیت خاندان ایوبی دگرگون شد؛ زیرا عمادالدین زنگی، اتابک موصل، با همپیمان خود سلطان مسعود سلجوقی در حمله به بغداد در سال ۵۲۶ قمری/۱۱۳۱ میلادی از لشکر خلیفه المسترشد بالله شکست خورد و به تکریت عقب نشست و با استقبال حاکم قلعه، نجمالدین ایوب، روبهرو شد. ایوب کشتی و کمکهایی در اختیار زنگی قرار داد تا وی از دجله عبود کند. این همراهی و مساعدت نتایجی برای خاندان داشت؛ زیرا خشم بهروز را که نتیجهٔ مساعدت ایوب به زنگی را قیام در برابر خلیفه بغداد میپنداشت، برانگیخت. در همین زمان حادثه دیگری سبب نگرانی بهروز شد و آن قتل بیدلیل و ناموجه یکی از غلامان بهروز به دست اسدالدین شیرکوه بود. بهروز ایوبیان را از قلعه بیرون کرد. آنها که به موصل رفتند با خوشآمدگویی و نیک رفتاری عمادالدین که در پاسخ به نیکیهای گذشتهٔ ایوبیان بود، روبهرو شدند و اقطاعات فراوانی گرفتند و از آن پس به جرگهٔ لشکریان او درآمدند. پس از آزادسازی بلعبک توسط عمادالدین زنگی، وی حکومت این شهر را به نجمالدین ایوب سپرد و وی تا زمان مرگ عمادالدین زنگی برعهدهٔ وی بود.
پس از آن، نجمالدین ایوب به منظور مستحکم کردن موضع خود به خدمت معینالدین اُنَر در دمشق درآمد؛ زیرا معینالدین به بعلبک طمع داشت و خواهان واگذاری آن بود. این در زمانی بود که سیفالدین غازی اول، فرزند و جانشین عمادالدین، به علت گرفتاری در سازمادهی امارتش، از بعلبک چشم پوشید. نجمالدین ایوب از ترس آن که بعلبک به زور از وی گرفته شود، بعلبک را به اُنر داد و در عوض اقطاع الجلیل و اقامتگاهی در دمشق از وی گرفت و دیری نپایید که فرماندهان سپاهیان اُنر شد و این منصب تا زمان غلبه نورالدین محمود بر دمشق در سال ۵۴۹ قمری/۱۱۵۴ میلادی عهدهدار بود و از آن پس به خدمت نورالدین درآمد.
برادر نجمالدین، اسدالدین شیرکوه در حلب خدمتگزار نورالدین شد. نورالدین وی را به خود نزدیک کرد و به وی اقطاعاتی بخشید و به سبب اقدامات شیرکوه، وی را فرمانده سپاه کرد. این ارتقای مقام شیرکوه ادامه داشت تا آن که اقطاع حمص و رحبه[persian-alpha 14] را به وی بخشید. شیرکوه در تمام جنگهای نورالدین شرکت کرد و با کمک وی دمشق به قلمرو نورالدین پیوست و دولت زنگی از آسیب و خطر صلیبیون در نیمه ۵۴۱ قمری/۱۱۴۶ میلادی در امان بماند. از ابن دو برادر ایوبی، نجمالدین در دمشق و شیرکوه در حمص حاکم شد و نورالدین محمود پس از بیماریاش دمشق را نیز به شیرکوه سپرد. پس از ارتقای مقام این دو برادر، شیرکوه به دستور نورالدین فرمانده سپاه زنگی در حمله به مصر برای الحاق آن به شام شد و در این سفر برادرزادهٔ وی، صلاحالدین ایوب، همراه شیرکوه، بود.
فعلاً در این صفحه
با آغاز درگیری بین نورالدین زنگی و شاوَر که با صلیبیون همراه شده بود، وی در سال ۱۱۶۶ م اسدالدین شیرکوه و بردارزادهاش صلاحالدین را به مصر فرستاد تا علاوه بر شکست نیروهای متحد شاور و صلیبیون حکومت مصر را بهدست بگیرند. اما پس از پایان یافتن جنگ و صلح بین طرفین، خلیفهٔ فاطمی، العاضِد، اسدالدین را به عنوان وزیر خود برگزید ولی پس از یک سال، با مرگ شاور و شیرکوه، رقابت بر سر منصب وزارت میان چند جناح پدیدار شد:
اینان به اعتلای منصب وزارت پس از درگذشت اسدالدین شیرکوه میاندیشیدند. هنگامی که صلاح الدین سکوت اختیار کرده بود، فقیه عیسی هکاری- که با پشتیبانی صلاح الدین خواهان نامزدی وزارت او بود- در میان دو جناح مشطوب و حارمی پیروز خلیفه العاضد، صلاح الدین را جانشین عمویش کرد؛ زیرا باور داشت ه کم سنی و بی تجربگی او به سرعت وادارش خواهد کرد تا به دولتمردان فاطمی اعتماد کند و صلاح الدین ۳۲ ساله وسیله ایی در دست خلیفه برای غلبه بر طرفداران شیرکوه باشد. خلیفه به قاضی فاضل دستورداد تا سند وزارت را بنویسد و او را در۲۵جمادی الثانی ۵۶۴/۲۶ مارس ۱۱۶۹ ملک الناصر مقلب کرد. حارمی هم به قانع کردن صلاح الدین اقدام کرد. با وزارت صلاح الدین به عنوان یکی دیگر از وزیران سنی دولت فاطمی، پدیدهٔ تسنن که سلجوقیان حدود صد سال قبل آن را آغاز و زنگیها تکمی کرده بودند، به مصر کشیده شد.
بعد از وزارت صلاح الدین در مصر وقایعی پیش آمد که بیانگر گذارتاریخی این کشور بود. هنوز دولت فاطمی به پشتوانهٔ نظامیان و دولتمردان پابرجا، و خطر صلیبی در نزدیکی دروازههای شرقی مصر، چون بختکی دولت را آزار میداد؛ بنابراین تثبیت مواضع حکومتی ضرروت داشت تا وقت خود را به تحولات سیاسی بگذارند. صلاح الدین به زودی نشان داد در ادارهٔ دولت بسیار شایستهاست. او تمام اختیارات (حتی اختیارات خلیفه) با راهکارهایی چون دلجویی از مصریان از طریق بخشش اموال، مطیع کردن غلامان اسدالدین شیرکوه و غلبه کامل بر سپاه و تقویت مرکزیت سپاه با کمکهای نظامی نورالدین محمود- که در این رهگذر توران شاه برادر صلاح الدین با نیروی نظامی به او پیوست – به خود اختصاص داد. تدابیر او برای تقویت سیطرهٔ خود بر دولت و به حاشیه بردن خلیفهٔ فاطمی به شورش موتمنالخلافه، فرمانده نظامیان سودان وبزرگ خواجگان دربار، که پی برده بود در صورت ادامهٔ این وضع، خلافت فاطمی منقرض خواهد شد، انجامید. احتمالاً مؤتمن الخلافه به جانشینی مشاور وزیر چشم داشت و امالریک اول، پادشاه اورشلیم، را به حمله مصر تحریک نمود و آرزو میکرد در صورت همراهی امالریک، وباالطبع خروج صلاح الدین از قاهره برای مقابله با پادشاه صلیبی، با دستگیری مردان صلاح الدینبر مقام وزارت چنگ اندازد و مصر را با صلیبیها تقسیم کند. از قضا صلاح الدین این توطئه را کشف و خنثی کرد و آن زمانی بود که یکی از اتباع صلاح الدین به کفش فرستادهٔ مؤتمن الخلافه به نزد امالریک اول شک کرد و نامه را درون آن جست. پس از آن مؤتمن الخلافه ر دستگیر کرد و در پی فرصتی برای نجات از شر او برآمد. در نتیجه، این تحرکات در مصر مسیحیان صلیبی را تشجیع کرد تا حمله دیگری را تدارک ببیند.
امالریک اول معنای موفقیت نورالدین محمود در یکپارچه کردن مصر وشام را فهمیده بود واین امر ضمن آن که برای دولت صلیبی اورشلیم دردناک بود، جوی از ترس و اضطراب را برای صلیبیها به همراه داشت. آنها احساس میکردند در محاصره ای گازانبری از شمال شرقی و جنوب غربی قرار دارند. تسلط صلاح الدین بر مرزهای آبی شمال مصر، تهدیدی برای سیاستهای دریایی صلیبیها بود؛ به طوری که بخش شرقی مدیترانه تحت نفوذ مسلمانان قرار میگرفت. وخامت ا. ضاع به حدی بود که که پادشاه صلیبی اورشلیم از اروپا کمک خواست و در اوایل سال ۵۵۴ق. / ۱۱۶۹م. سفیرانی به سمت فردریک بارباروس، امپراتور آلمان، لویی هفتم، پادشاه فرانسه، هانری دوم، پادشاه انگلیس، ویلیام دوم، پادشاه سیسیل و دیگر حکام اروپای غربی روانه کرد و از آنان خواست تا با حمله ای جدید موضوع صلیبیها را در مشرق زمین دگرگون کنند. گفتنی است تقاضای امالریک از نظر مسلمانان دور نماند. اوضاع نابسامان اروپا، خصوصاً درگیری کلیسا و امپراتوران، همراهی مسیحیان با امالریک را اجازه نمیداد. امالریک ناگزیر از امپراتور بیزانس امانوئل کمک خواست و او این تقاضا را با تجدید معاهده ۱۱۶۸م؛ که توسط ویلیام صوری واقعه نگار و به خاطر حمله به مصر تصدیق شده- با خوشی پذیرفت. امپراتور بیزانس به واقع اشتیاق بیش تری از صلیبیها در حمله به مصر داشت و نسبت به وحدت مصر و شام نیز کمتر نگران و ناراحت نبود؛ لذا خود، همراهی ناوگان بیزانس را در حمله به مصر به امالریک پیشنهاد کرد. امالریک هم هم پیشنهاد او را با آرزوی بازپسگیری مصر پذیرفت. از سوی دیگر نورالدین محمود زنگی گرفتار مناطق شمالی بود. درگذشت امیر دریار بکر قراارسلان ارتقی در سال ۶۵۲ق. /۱۱۶۶م؛ و درگیری ورثه او با یکدیگر موجب اختلاف با برادرش، قطب الدین مودود، امیر موصل، شد. جنبش چند ماههٔ غازی بن حسان، امیرمنبج و مشکل ولایت داری موصل بعد از مرگ مودود از جمله گرفتاریهای نورالدین بود. امپراتور بیزانس ناوگان بزرگ دریایی خود را با هزینهٔ سهماهه که از نظر او زمان مطلوبی برای اجرای مأموریت بود، آماده کرد و در نیمهٔ شوال ۵۶۴/ژولای ۱۱۹۶ از تنگهٔ داردانل به سوی قبرس عزیمت کرد. این ناوگان که فرماندهش اندرونیک کنت استیفانو و معاون او موریس معتمد امپراتور بود، در مسیر دریایی خود دو کشتی مصری را به اسارت گرفت و پس از رسیدن به قبرس، فرمانده آن، ده کشتی از طریق بندر صور به عکا فرستاد تا سپاهیان امالریک اول را پشتیبانی و همکاری ناوگان بیزانس را برای حمله به مصر اعلام کند. این ناوگان بیزانسی تا سپتامبر همان سال در قبرس منتظر ماند. تأخیر امالریک اول به علت لزوم رفع نابسامانیهای کشورش بود که بر اثر حملهٔ سال قبل به مصر رخ داده بود. همچنین میخواست شهسواران مهمانواز را به همراهی خود ترغیب کند؛ خصوصاً آنکه سواران معبد مخالف مشارکت در حمله به مصر بودند و بارونها نیز جمعیت دینی خود را از دست داده بودند و علاقه ای به این مساعدت نداشتند. احتمالاً هیبت ناوگان بیزانس که احتمال غلبه آن بر مصر را تقویت میکرد، از موارد علل تأخیر امالریک بود. با این وصف پادشاه صلیبی اورشلیم میدانست تسلط بیزانس بر مصر، امیرنشینهای صلیبی را به اندازه نیروهای اسلامی مصر و شام تهدید نمیکند؛ بنابراین سلطهٔ بیزانس بر مصر را بر حاکمیت مسلمانان ترجیح میداد؛ و از ناوگان بیزانس خواست تا به سمت عکا حرکت کند. حرکت عمومی صلیبیها به مصر با هدف حمله به دمیاط در نیمه اکتبر آغاز شد.
صلاح الدین با آگاهی کامل از حملهٔ صلیبیها، در دو محور از خود واکنش سریع نشان داد:
صلاح الدین در نتیجه تدابیر حفاظتی برای مصر و دولتش، برای برکناری آن دسته از کارکنان دولتی که از کشته شدن مؤتمن الخلافه خشمناک و سیاهان لشکر را به قیام واداشته بودند، دل قوی کرد. قیام و درگیری این سیاهان، به سود صلاح الدین منجر شد. او برادرش، توران شاه را به جنگبا آنهافرستاد. کشتن همگی سیاهان و آتش زدن پادگان محافظان ارمنی خلیفه و دستگیری آنها، از اقدامات توران شاه بود. خلیفه فاطمی که شاهد این وقایع بود میان تأکید کارهای صلاح الدین و خودداری از همراهی با او دو دل بود. او ابتدا گمان میکرد نظامیان به زودی پیروز خواهند شد و او را از دست صلاح الدین نجات خواهد داد و بر این اساس به مأموران قصر دستور داد تا به سوی جنگ جویان شامی تیر و سنگ پرتاب کنند؛ اما وقتی توران شاه او را به آتش زدن قصر تهدید کرد، تغییر موضع داد و از قصر بیرون آمد و گفت: امیرالمونین برشمس الدوله توران شاه درود میفرستد و میگوید این سگ غلامان رابگیرید و از سرزمینتان بیرون کنید؛ و بدین گونه صلاح الدین بر پاک سازی کانونهای مقاومت و خیانتهای نیروهای داخلی که مانع پیشبرد اهداف او بودند فائق آمد و با اطمینان، خود را وقف مقابله با هجوم صلیبیها به مصر کرد.
جنگجویان صلیبی که در عسقلان گرد آمده بودند، در محرم ۵۶۵/۱۱۶۹م؛ و از راه فرما روانه مصر و در کنار دریاچه تنیس به ناوگان بیزانس محلق شدند. صلیبیها و ناوگان بیزانس در امتداد ساحل به شهری که در اندیشهٔ صلاح الدین خطور نمیکرد، یعنی دمیاط پیش رفتند و در اول صفر/ ۲۵ نوامبر به آن شهر رسیدند. نیروی زمینی در منطقه میان دریا و شهر اردو زد، ولی نیروی دریایی به علت وجود موانع آهنین میان دمیاط و برج السلسله نتوانست به رود نیل نفوذ کند. همچنین دریانوردان بیزانسی نتوانستند به دمیاط وارد شوند تا از عده و عده ای که از قاهره به دمیاط میآمد، جلوگیری کنند. همین که صلاح الدین از حضور متحدان صلیبی در دمیاط خبردارشد، ساز وبرگ نظامی و آذوقه و نیروی جنگی به فرماندهی برادر زاده اش، تقی الدین عمر و دایی اش، شهاب الدین حارمی و هم چنین تعدادی کشتی برای پشتیبانی دمیاط گسیل داشت و همان وقت از نورالدین محمود کمک خواست. نورالدین نیز نظامیانی برایش فرستاد و بنا بع عادت گذشته خواست با شبیخون به سنگرها و دژهای صلیبیها در شام، از فشار بر دمیاط کم کند. صلیبیها با همهٔ آمادگی و توان برای آغاز حمله سه روز درنگ کردند؛ زیرا در این مدت شهر دمیاط پر از نیرو و ادوات نظامی شده بود، و این زمانی بود که امکانات بیزانس رو به کاستی مینهاد.
چون از آغاز سفر دریایی آنها در نیمهٔ ژولای از تنگهٔ داردانل فقط برای سه ماه هزینه داشتند و برای حکومت قبرس به علت حملات تخریبی رینولد شاتیون وزلزلهٔ سال ۵۵۳ق. /۱۱۵۸م. امکان کمک رسانی نبود، چنانکه دسترسی به کمک از بندر عکا منتفی بود؛ لذا توشهٔ سپاهیان رو به اتمام بود. در نتیجه کنت استیفانو، فرمانده ناوگان بیزانس، به اتخاذ راهکاری فوری وادار شد، ولی امالریک که با مشاهدهٔ استحکامات شهر و تدابیر مسلمانان در تأمین عُده و عِده آن وحشت زده شده بودند، دربارهٔ حمله فوری به شهر تأمل کرد و خواست تا برجهایی برای محاصرهٔ بهتر شهر بنا کند. بدین گونه آرزوی متحدان صلیبی در غلبه بر دمیاط بر باد رفت و چون در نهایت کوشش میبایست به سمت آن پیشروی میکردند، برجهای چوبی در هفت طبقه ساختند تا از فراز آن رخداداهای داخل شهر آگاهی یابند. قوای مسلمانان در برابر پیشروی متحدان صلیبی دست روی دست نگذاشت و برجهایی همانند برج صلیبی، برای نیروهای خود ساخت وبا پاسخگویی شدید به تجاوزات صلیبی و در زمانی که عنصر معنویت و پشتکار در جنگ میان دشمن از بین رفته بود، موفقیت بسیاری به دست آورد. با تو به اینکه ناوگان بیزانس نتوانست وارد شعبه دمیاط شود و حمله کند، ازپشتیبانی نیروی زمینی نیز درماند. فرماندهان صلیبی و بیزانس تشکیل جلسه دادند و دربارهٔ حمله گسترده به باروهای شهر مناقشه کردند. با توجه به موافقت فرمانده بیزانس، امالریک این رای ماجراجویانه را پرخطر دانست و از پذیرش آن امتناع ورزید. بی پروایی کنت استیفانو باعث شد که فرماندهان صلیبی بپندارند او دمیاط را برای امپراتوری بیزانس نمیخواد.
دیری نگذشت که آذوقهٔ بیزانسیها تمام شد و جز خرمای باغهای اطراف شهر چیزی برای خوردن نداشتند که آن هم فقط تغذیه سه روز آنها را تأمین کرد. نزدیک بیزانسیها ا…ز گرسنگی هلاک شوند، در حالی که در اردوگاههای صلیبیها، آذوقه فراوان بود و صلیبیها به علت ترس از طولانی شدن جنگ و تحمل گرسنگی به بیزانسیها بخل میورزیدند و به آنها آذوقه نمیدادند. وزش باد و باران شدید، اوضاع نظامی را مختل کرد. اردوی صلیبی غرق شد، ولی مسلمانان از بادهای جنوبی استفاده کردند و سوار بر اژدرافکن به بخشهایی از ناوگان بیزانس در حوزهٔ شمالی دمیاط در نیل حمله بردند و با وجود دخالت امالریک اول برای به حداقل رساندن ضرر و زیان از طریق جداکردن کشتیهای جنگی از یکدیگر توسط مسلمانان، خسارت فراوانی بر ناوگان دریایی وارد شد.
مسلمانان با مشاهده وضعیت بد دشمن، احساس اطمینان کردند و بر قوای رو به اضمحلال بیزانس_ که قدرت جنگ نداشتند و صلیبیها نیز در دفاع از آنها سست بودند_ حمله بردند. عِده و عُده دمیاط با رسیدن نظامیان شامی به مصر افزون شد و امالریک دریافت که انتظار او بینتیجه به درازا خواهد کشید و در سوی دیگر، در شام نورالدین محمود به متصرفات او حمله میکند. همپیمانان مسیحی برای پیشگیری از هلاکتشان به لزوم بازگشت و پی برده، به فکر امضای معاهدهٔ آتشبس با مسلمانان افتادند. مشخص نیست امالریک اول یا فرمانده بیزانس، کدام یک گفت وگو با مسلمانان را آغاز کردند و شرایط آنچه بودهاست. مرجح است که امالریک اول آغازکننده گفت وگوی صلح بوده تا نزدیکی احتمالی مسلمانان به بیزانس را خنثی کند و نیز به سرعت بتواند به سرزمین خود که در نتیجهٔ حملات نورالدین محمود بحرانی بود، بازگردد. یقیناً امالریک آرزو داشت که برای دوری صلاح الدین از زنگی، دوستی خود با صلاح الدین را اظهار کند. همپیمانان مسیحی پس از پنجاه روز درنگ در مقابل دروازهٔ دمیاط و بدون هیچ نتیجهای در ۲۸ ربیع الاول ۵۶۵/۲۱ دسامبر۱۱۶۹ از طریق عسقلان به سرزمین خود بازگشتند. آنها در بازگشت، تمام ادوات و تجهیزات حصار شهر راسوزاندند تا به دست مسلمانان نیفتد. ابن اثیر دربارهٔ این شکست، با تمسخر میگوید: شتر مرغ در پی دو شاخ بود، دو گوشش را هم از دست داد. علل شکست در میاط و ناکامی متحدان صلیبی_بیزانسی را در حمله به آن شهر در د. زمینهٔ اسلامی و غربی باید جست وجو کرد. زمینههای اسلامی را بدین گونه میتوان بیان کرد:
علل ناکامی اتحاد صلیبی- بیزانسی را چنین میتوان برشمرد:
شکست هجوم صلیبی- بیزانسی در دمیاط نقطهٔ عطفی مهم در تاریخ شرق نزدیک است؛ زیرا پیروزی مسیحیان در این جبهه، مانع وحدت مصر و شام میشد و بالطبع کار مسلمانان را در برخورد با صلیبیها پیچیدهتر میکند. به علاوه این شکست، آینده صلاح الدین را به عنوان فردی توانمند در حفاظت از مصر رقم زد و خلیفه فاطمی به شایستگی او پی برد و این موجب حمایت خلیفه از او در برخورد با توطئهگران داخلی شد. از سوی دیگر این شکست که مقارن با وزارت صلاح الدین در دولت فاطمی بود، به سقوط دولت فاطمی سرعت، و قدرت بلامنازع صلاح الدینرا عینیت بخشید.
صلاح الدین به عنوان یکی از رهبران اصلی جنگ با صلیبیها پس از فراغت از حملهٔ مشترک صلیبی-بیزانسی به مصر، برای تثبیت اوضاع سیاسی آن منطقه سیاست خاصی را دنبال کرد. او ابتدا افراد خانواده و عشیرهٔ خود را به مصر فراخواند و دراین باره از نورالدین زنگی تقاضا کرد پدر و نزدیکانش را به آنجا بفرستد تا از آنها در ادارهٔ مصر یاری بجوید. نورالدین، نجم الدین، پدر صلاح الدین، را به مصر فرستاد و از پدر اطاعت کامل پسر را خواست. نورالدین محمود عدهای سپاهی گروهی از بازرگانان شامی علاقهمند به تجارت با مصر را با نجم الدین ایوب همراه کرد. او برای تأمین سلامت کاروان اعزامی به مصر- که بایست از سرزمینهای اشغالی عبور میکرد- به قلعهٔ کرک حمله کرد تا صلیبیهای حاکم بر آنجا را به خود مشغول کند.
صلاح الدین پس از استقراردر در جایگاه وزارت، موضع مستقل خود را از زنگیها در پیش گرفت و برای تغییر بنیادین در تمام حوزهها، خود را آماده کرد. مأموریت اصلی او برخورد با مشکلات ناشی از شورشهای پایتخت بود. وجود وزیری سنی نیز نزد خلیفه اسماعیلی فاطمی مسئلهایی ز جدید نبود، از قریب به یک قرن پیش و در مقاطع مختلف، وزیران سنتی مذهب در دولت خدمت میکردند؛ ولی قیام نورالدین محمود با پرچم خلافت عباسی ومتحد ساختن مصر وشام در برابر صلیبیها، نورالدین محمود و به تبع او صلاح الدین را به برافراشتن رایت عباسی در مصر ملتزم میکرد. اما با وجود اصرار نورالدین محمود و سرزنشهای خلیفه عباسی، صلاح الدین به منظور پیشگیری از واکنش سریع مردم مصر، در پی بستر سازی و زمینه چینی مناسب برای تغییر مذهب بود. برنامهریزی نظامی، اقتصادی و دینی که صلاح الدین برای تثبیت قدرتش در مصر در پیش گرفت، به گونه ایی بود که در صورت سقوط خلافت فاطمی، از نظر نظامی، خطر اصلی از ناحیه سپاه مصر بود که متشکل بود از سواره نظام و پیادهنظام سفید و سیاه در کمین بودند. صلاح الدین فوراً گروه جدید صلاحیه را از سربازان مصری الاصل و نظامیان اسدالدین شیرکوه و مملوکان ترک تشکیل تشکیل داد و با پشتیبانی آنها بودکه قیام سیاهان را سرکوب و آنان را به منطقه صعید تبعید کرد. در کنار این سیاست، از نظام اقطاع که آن را از زنگیها وام داشت، بهره گرفت و در مقابل اقطاع، مقطع را ملزم کزده بود به هنگام جنگ به او کمک کند. در زمینه اقتصادی پدرش را مسوول خزانه دولتی کرد و بالغو مالیاتهای رایج مصر و قاهره که بر اساس آن، دولت فاطمی سالانه ۲۰۰۰۰۰ دینار میگرفت، مصریها را به خود متمایل و بازرگانی را آزاد کرد. در امور دینی، صلاح الدین از اواخر۵۶۵ق. /۱۷۰م. به تضعیف سازمانهای دینی فاطمی و اسماعیلی و تقویت آیین سنت پردااخت و در این رهگذر خود نظارت بر امور قضا و دعوت را عهدهدار شد و در ۱۰ذی الحجه ۵۶۵/۲۵ اوت ۱۱۷۰ عبارت حی علی خیر العمل را از اذان حذف کرد و دستور داد تا در خطبه نماز جمعه نام خلفای راشدین برده شود و دوباره مسئله تشکیک در نسب فاطمیان را مطرح کرد. صلاح الدین همچنین در محرم ۵۶۵/سپتامبر۱۱۷۰ دستور داد دارالمعونه را که زندان شحنه قاهره بود ویران کنند و درم حل آنف مدرسهٔ شافعیه را ساخت. دارالغزل در کنار جامع عتیق و معروف به مدرسه قمحیه را برای مالکیها و دارالسعداء را در شمال قصر فاطمی خانقاهی برای صوفیان کرد- که نخستین خانقاه مصر بشمار میآید و مجالس دعوت اسماعیلی در قصر و جامع الازهر را ملغی کرد. با این تغییر مذهبی مجبور به عزل قضات شیعه و واگذاری منصب قضاوت مصر در جمادی الثانی ۵۶۶/مارس ۱۱۷۱ به قاضی صدرالدین عبدالملک بن عیسی بن درباس مارانی شافعی شد و از آن پس مذهب شافعی در مصر شایع شد. بارزترین مظهر تغییر مذهبی در مصر، گسترش نحله اشعری بود که صلاح الدین متأثر از سلجوقیان و متعصبانه از ان پیروی کرد. با این تغییرات، بر حوزهٔ دینی مسلط شد و با گزینش قاضی فاضل به عنوان رئیس دیوان انشا، نظارت بر مکاتبات دولت را نیز متکفل شد. بدین گونه اهداف صلاح الدین در پایان سال ۵۶۶ق. /۱۱۷۱م. روشن شد. او چه به سبب عقاید سنی خود و چه به لحاظ علاقه به قدرت و استقلال، براندازی دولت فاطمی را آرزو داشت تا دولت خاندان خود را برپا کند و از این منظر بود که روابط خود را با نورالدین محمود محدود نمود. صلاح الدین که نیتش در برانداززی دولت فاطمی روشن بود، به دو علت در این مسیر آرام حرکت کرد.
اولا تغییرات سریع در حالی که از خون ریزی پرهیز داشت، به ضرر او و خانواده اش تمام میشد. ثانیاً، او از تسلیم شدن در برابر تقاضای نورالدین مبنی بر قطع فوری خطبهٔ فاطمیان واهمه داشت؛ زیرا این امر او را به جدایی مصر از صلاح الدین وامیداشت؛ بنابراین از خیزش اهالی مصر به علت تمایل شان به علویان ترس و پرهیز داشت؛ زیرا هنوز حرکتهای شیعی درمصرنیرومند بود. افزون بر آن اگرچه صلاح الدین، نورالدین را سرور خود میپنداشت، قدرتش را از خلیفه فاطمی وام داشت. نورالدین محمود هم آرزوی وحدت مصر وشام را داشت تا از امکانات اقتصادی و انسانی مصر در جهاد با صلیبیها استفاده کند. جدای از اختلاف نظر سیاسی آ ن دو، نورالدین استدلال صلاح الدین را رد کرد و در ذی الحجه ۵۶۶/آگوست ۱۱۷۱ دربارهٔ برکناری خلیفه فاطمی، العاضد و اقامه خطبه به نام خلیفه عباسی، المستصفی بامرالله، اخطار نهایی را برای او فرستاد و او را به اجرای بی چون و چرای آن ملزم کرد؛ و بدین گونه صلاح الدین دو راه بیشتر نداشت: درگیر شدن با نورالدین، یا برخورد با خطر قیام شیعیان در مصر. احتمالاً از نظر صلاح الدین راه دوم کوتاهتر و کم هزینه تر بود؛ زیرا جز اندکی از ساکنان مصر، به مذهب اسماعیلی گرایش نداشتند و خلافت فاطمی بعد از غلبه صلاح الدین بر نظامیان سیاه ضعیف شده بود. برنامه مورد نظر نورالدین با قطع خطبه و ذکر نام خلیفه عباسی در هفتم محرم ۵۶۷/دهم سپتامبر ۱۱۷۱ عملی شد و پرچم سیاه عباسی به آرامی و بدون درگیری دوباره در مصر برافراشته شد و وحدت مذهبی برافراشته شد و وحدت مذهبی اسلام به شرق نزدیک بازگشت؛ حاکمیت سیاسی مصر و شام یکپارچه شد و قصر فاطمی و فرزندان خلیفه العضد به تصرف صلاح الدین درآمد. صلاح الدین نیاز فرزندان خلیفه را تأمین و رفت و آمد آنها را به داخل قصر محدود کرد. در این زمان، العضد بیمار بود وصلاح الدین که از نگران شدن او دوری میجست، به مردانش دستور داده بود تا مانع رسیدن اخبار به او شوند وگفته بودک او اگر بهبودی یافت، خودش میداند و اگر مردنی بود، قبل از مرگش او را با خبر کنیم.
چند روزی از قطع خطبه به نام فاطمیان نگذشته بود که العاضد درگذشت و صلاح الدین با ارسال خبر مرگ او به دیگر سرزمینها، رسماً به نام خلیفه عباسی خطبه خواند. بدین گونه مرحله ای جدید در تاریخ مصر آغاز شد و این سرزمین به جهان اهل سنت بازگشت و تحت رهبری ایوبیان، نقشی مهم در مبارزه با صلیبیها آغاز کرد. بعد از سقوط دولت فاطمی مناسبات صلاح الدین با نورالدین نسبتاً خوب بود، ولی پس از مدتی رو به تغیییر نهاد و به علل سیاسی و محدودیت روابط میان آن دو، اختلاف پدید آمد. منابع تاریخی به ترس و نگرانی طرفین در این باره اشاره کردهاند.
روابط میان صلاح الدین و نورالدین محمود بعد از سرنگونی دولت فاطمی نسبتاً خوب بود؛ خصوصاً که صلاح الدین به عنوان جانشین نورالدین و فرمانده سپاه او در مصر دستورهای نورالدین مبنی بر دعوت به خلافت عباسی را عملی ساخت. با وجود این طولی نکشید که ااین رابطه حسنه، به تدریج بحرانی شد. سپس به سبب محدود شدن روابط فیمابین و خظ مشیای که ملزم به پیروی آن بودند، خشونت وتندی میان آنها راه یافت. منابع از ترس و نگرانی آن دو از یکدیگر خبر دادهاند. احتمالاً دوری و جدایی میان این دو نفر بسیار زود آغاز شد؛ یعنی از وقتی که نورالدین محمود رهبری حملاتی را که به مصر صورت میگرفت، به اسدالدین شیرکوه به همراهی برادرزاده اش، صلاح الدین واگذار کرد، بعضی از خطرهای سیاسی، آنها را تهدید مینمود و اگر اطمینان کامل نورالدین به آن دو از یک طرف و مقدم داشتن مصلحت والای اسلام ازسوی دیگر نبود، شخص دیگر جرات و جسارت ارتکاب این کارهای خطرناک را نمییافت، و این دو توانستند حرکت گستردهای را در جهت انجام دادن کارهای مهم و اساسی در مصر به وجود آوردند. جایی که آن دو به عنوان قهرمان جهاد با صلیبیها و پشتیبان اصلی اهل سنت ظاهر شدند و به غلبه بر بی نظمیهایی که اواسط دوران حکومت فاطمی جریان داشت، امیدوار بودند. لیکن نورالدین محمود هنگامی که از وزارت صلاح الدین در مصر در زمان حکومت دولت فاطمی مطلع شد، نگران گردید و این به سبب ترس از ظلم و ستم او درمصر بود؛ اما با سرگونی دولت فاطمی و خلیفه العاضد اوضاع برای صلاح الدین بهتر شد و بر روی منابر مصر بعد از خلیفه و نورالدین نام او خوانده شد. به نظر میرسید که صلاح الدین در این مرحله بر مستحکم کردن نفوذش در سرزمینهای اسلامی حریص بود وچه بسا همین عاملی شد بر این که او با انتخاب کسی از دو راه، موضعش را در برابر نورالدین بهطور علنی مشخص سازد:
اما آنچه از اختلاف نگرشهای سیاسی برمی آید این است که نورالدین محمود سرزمین شام را به منزلهٔ منطقه اصلی جنگ با صلیبیها میدانست و مصر را منبعی غنی از نیروی انسانی و تأمین کنندهٔ نیازهای مادی جنگ و آن را مقدمهٔ غلبه بر مملکت صلیبی اورشلیم شمرد و به همین علت در تصرف مصر به رقابتت با دیگران میپرداخت. هنگامی که صلاح الدین پس از تصرف قصرهای فاطمیان هدایا و اموالی را برای نورالدین محمود فرستاد، وی گفت: ما به این اموال نیازی نداریم و با آن عادت قناعت و کم خواهی را از بین نمیبریم، هر چند نیازمند دینار و درهم هستیم. در سرزمین مصر آن را نبخشیدیم، اما با این حال هدایا و محمولههای آنها در قبال بخششهای اندک ما هم ارزش و بهایی ندارد. او میداند که مرزهای شام محتاج نیروی انسانی است و به سبب حضور صلیبیها، فتنه در سرزمینها همه گیر شدهاست؛ پس باید در کمک رسانی و مساعدت هم پیمان ما باشند.
در نتیجهٔ اختلاف سیاسی میان این دو شخص، عملکرد و تلاش یکی از این دو به منزلهٔ ضدیت و مخالفت با دیگری محسوب میشد. در محرم ۵۶۷/اواخر سپتامبر ۱۱۷۱ صلاحالدین براساس دستور نورالدین محمود برای تهاجم به قلعهٔ شوبک[persian-alpha 15] واقع در دست عربه جنوب بحرالمیت از مصر خارج شد. آنجا را محاصره و آنچنان عرصه را تنگ کرد که نزدیک بود سقوط کند و هنگامی کخ نگهبانان قلعه شوبک آماده تسلیمشدن بودند، ناگهان نورالدین محمود در مسیر کرک شد و چون صلاحالدین از حرکت نورالدین محمود به سمت خودش خبردار شد، ماندن در شوبک را خطرناک دید و شاید هواخواهانش او را به روبهرو نشدن با نورالدین سفارش کردند؛ زیرا چه بسا نورالدین وی را دستگیر و از مقامش عزل مینمود و در این اثنا صلاحالدین از قیام سپاهیان در مصر مطلع و از عاقبت کار و خارجشدن امور از دستش هراسناک شد. در این هنگام محاصره قلعه شوبک را رها کرد و به سوی مصر عقب نشست و در نامهای به نورالدین محود از بابت نابسامانیهای مصر و رویکرد بعضی از شیعیان به قیام بر ضد حکومت او و نیاز به کمک برادرش که بقایای فاطمیون در صعید میجنگید، عذرخواست.
نورالدین محمود که عمل صلاحالدین را موجه نمیدانست، مشابه وی عمل کرد و عذر او را نپذیرفت، بلکه حمله به مصر را آغاز نمود تا وی را تنبیه کند. صلاحالدین با شنیدن این خبر نگران شد و پدرش او را به تسلیم سفارش کرد. صلاحالدین عذرخواهی کرد و هدایای گرانقیمتی را برای نورالدین فرستاد و نورالدین هم موقتاً پذیرفت. البته ابناثیر در این که صلاحالدین در این حرکت و گسنرش نیافتن جنگ با صلیبیون اصرار داشته تا آنها مانعی میان وی و نورالدین باشند، مبالغه کردهاست. ابناثیر معتقد است که هرگاه صلیبیون از راه و مسیر صلاحالدین کنار میرفتند، سرزمینها را از وی میستاندند و صلاحالدین بر ضد نورالدین خود را در پناه صلیبیون قرار میداد.
هنگامی که صلاحالدین به دنبال فرمان نورالدین و نصیحت پدرش دایر بر فرمانبرداری از او برای اراضی مقدس، در کرک در ۵۶۷ ق/ ۱۱۷۳ م. جنگیدهاست، توقفش در سرزمینهای مسیحی زودگذر بوده؛ چرا که در این زمان نورالدین محمود با سپاهش از دمشق به سوی کرک هجوم آوردهاست و آن طور که به نظر میرسید، همین امر موجب وحشت و ترس صلاحالدین شد؛ بنابراین وی با سپاهیانش و به بهانهٔ مریضی پدرش به مصر عقب نشست؛ زیرا گمان میکرد با مرگ پدرش متصرفاتش از دستشان خارج شود.
نجمالدین ایوب در ذیالحجه ۵۶۸ / اوت ۱۱۷۳ قبل از این که صلاحالدین به قاهره بازگردد، از دنیا رفت و این مسئله سبب افزایش نگرانی نورالدین محمود شد و به فرستادهٔصلاحالدین که در نزد او بود گفت که به صلاحالدین خبر عقبنشینی او را برساند که «حفظ مصر نزذ ما از دیگر امور مهمتر است». با این کار، نورالدین فرصت بازپسگیری اورشلیم را از دست داد و صلاحالدین هم موقعیت خود را حفظ کرد. روابط نورالدین با صلاحالدین و نتایج آن منجر به خشم و نارحتی نورالدین از صلاحالدین شد و سرانجام تصمیم گرفت برای غلبه بر وی، به مصر حمله کند و هنگامی که از وفات نجمالدین آگاه شد، سوگند یاد کرد که در بهار سال آینده به مصر حمله کند اما طولی نکشید و در روز چهارشنبه ۱۱ شوال ۵۶۹ / ۱۵ مه ۱۱۷۴ قبل از حرکت به سمت مصر از دنیا رفت تا صحنه را برای صلاحالدین خالی کند تا وی بتواند رهبری سیاسی مسلمانان را در مصر و شام و شمال عراق برعهده گیرد. این سال (۵۷۰ قمری / ۱۱۷۵ میلادی) به عنوان سال تأسیس دولت ایوبی ــ که از سوی خلیفهٔ عباسی المستصفی بامرلله نیز تأکید شد ــ شناخته شدهاست.
هنوز از رهایی و راحتی صلاح الدین از شورش مؤتمن الخلافه و سیاهان به روش او و نیز از وفات خلیفه فاطمی العاضد و نور الدین مدت بسیاری سپری نشده بود که او با اقدام دیگری برای بازگرداندن حکومت فاطمی مواجه شد؛ چرا که نقشههای تحریک آمیز حامیان دولت پیشین بر ضد ایوبیان به اوج خود رسیده بود و تثبیت پایگاه صلاح الدین به عنوان یک فرد سنی مذهب که حکومت شیعی فاطمی را پایان داد، درمصر برای آنها (دوستداران فاطمی) ناگوار بود. طولی نکشید در شوال ۵۶۹/ می ۱۱۷۴ توطئهای در قاهره طراحی شد که از بزرگترین اقدامات در برگرداندن خلافت و شدیدترین برخورد با صلاح الدین شمرده میشد. رهبری این حرکت با عمارهٔ یمنی شاعر بود که مدتها دولت فاطمیون و عصر آنها را ستایش و ایوبیان را غاصبان سلطه فاطمی میشمرد. نهایت این تحقیر، توصیف شاعرانه و مسخرهآمیز صلاح الدین به «برده کوچک» (المملوک الصغیر) بود. او توانست به عنوان یک قطب، عدهٔ بسیاری را که از دولت ایوبی کینه داشتند و کسانی راکه قیام ایوبیان در وضعیت مالی آنها اثر گذاشته بود، به دور خود جمع کند. اینها همگی برای پوشش گذاشتن بر روی جاهطلبیهای سیاسی و مادی خود، مذهبب شیعه را برگزیدند و به فکر روی کار آوردن خلافت فاطمی افتادند. توطئهکنندگان، نقشههایشان را در طی زندگی صلاح الدین و برادرش، توران شاه در خارج از مصر اجرا کردند؛ ولی بهنظر میرسید آنها پیروزی نقشههایشان را بدون پشتیبانی خارجی برای بیرون راندن صلاح الدین از مصر، غیرممکن میدانستند. در همان زمان «عمارهٔ یمنی»، توران شاه را به رفتن به سوی یمن تشویق میکرد، تا مبادا بعد از کشتهشدن برادرش، جانشین او در حکومت شود؛ لذا قیام کنندگان با سه نیروی خارجی ارتباط برقرار کردند:
هماهنگی در تلاشها شکل گرفت. نیروهای صلیبی زمانی که ناوگان سیسیلی به بندر اسکندریه حمله میکرد، از راه خشکی به مصر لشکر کشید. صلاح الدین برای مقابله با این هجوم هشیار بود. قیامکنندگان آتش قیام را در داخل شعلهور کردند و در این فرصت بر حکومت ایوبی چیره شدند. قیام کنندگان، مقام و منصبهای سیاسی و اداری را بین خود تقسیم کردند و اعضای سازمان حکومتی را معین کردند و پسر بزرگ العاضد را به عنوان خلیفه برگزیدند؛ به طوری که همه چیز برای اجرای خلافت فاطمی آماده شد و چیزی باقی نماند مگر خارج شدن صلیبیها. هماهنگی میان قیام کنندگان داخلی و نیروهای خارجی ضرورت داشت؛ لذا هیئت صلیبی از سوی آموری اول به قاهره آمد که در ظاهر امر، حامل سلام پادشاه صلیبی برای صلاح الدین بود؛ لیکن در حقیقت برای هماهنگی و پیوند با قیام کنندگان (توطئه گران) بود. در همان زمان، ویلیام دوم ناوگانی بزرگ متشکل از ۲۸۲ کشتی که تقریباً شامل سی هزار جنگنده بود برای مشارکت در جنگ مصر آماده نمود؛ ولی محورهای توطئه آشکار شد و اخبار قیام کنندگان (توطئهگران) را یکی از فقیهان و واعظان طرفدار صلاح الدین که میان آنها نفوذ کرده بود، به نام زین الدین علی بن نجا واعظ به امیر ایوبی رساند. چنانکه مسئله هیئت اعزامی صلیبیها، از طریق بعضی از مسیحیان مصر که از تحرکات هیئت دریافته بودند افشا گردید. صلاح الدین فوراً رهبران قیام (توطئه) را با اعدام آنها از میان برداشت و سپاهیان مصری و سودانی و محافظان کاخ را به دورترین مناطق تبعید کرد؛ به گونهای که هیچکسی از لشکریان فاطمی باقی نماند. آموری اول بر اثر افسردگی ناشی از این شکست از دنیا رفت و با مرگ او خطر جنگ در خشکی از بین رفت. در آن زمان ناوگان سیسیل در نزدیکی سواحل مصر قرار داشت؛ زیرا ویلیام دوم چیزی از شکست شیعیان و مرگ آموری اول نشنیده بود. او ناگهان در ذی الحجه ۵۶۹/ ژولای ۱۱۷۴ با راهنمایی تانکرد، کنتلی چای، در اسکندریه ظاهر شد. دریانوردان این ناوگان همین که دریافتند از کمکی که اهمیت بسیاری برایشان داشت محروم شدهاند، جدا شدند. لیکن ویلیام دوم میخواست ثابت کند که به تنهایی و در حد توانش این کار را انجام خواهد داد؛ لذا به نیروهای خود دستور داد که در ساحل پیاده شوند. ناوگان او بعضی از کشتیهای تجاری لنگر گرفته در بندر اسکندریه را ویران کردند. نرمانها به شدت به اسکندریه حمله کردند. پادگان شهر شجاعانه و دلیر مقاومت کرد. مسلمانان شماری از کشتیهای دشمنان را سوزاندند. زمانی که طرفین درگیر بودند، صلاح الدین با سپاهش به سرعت از فاقوس برگشت و به نرمانها حمله کرد؛ تعدادی از کشتیها آنان را غرق نمودند؛ خمیههای آنها را آتش زد و آنها را شکست داد و مجبورشان ساخت که در محرم ۵۷۰/ اوت ۱۱۷۴ به کشتیهایشان بازگردند و اسکندریه را ترک کنند.
در واقع قیامی که در قاهره خاموش شد، طولی نکشید که در «صعید» و «اسوان» در نزدیکی «نوبه» شعلهور گردید. رهبری این قیام را فردی به نام «کنزالدوله» یا «کنز» به عهده داشت که از مصریان اهل صعیدو یکی از رهبران فاطمی بهشمار میرفت و بعد از فرو نشستن «مؤتمن الخلافه» به صعید آمده بود. در قیام کنزالدوله، عباس بن شادی حاکم «قوص» شرکت کرد و نیز بسیاری از اهالی صعید و سربازان مصری و سودانی که صلاح الدین آنها را قبلاً طرد کرده بود، دور کنزالدوله جمع شدند. وقتی که کنزالدوله به قدرت خود در برابر صلاح الدین پی برد، حرکتی را با هدف بازگرداندن خلافت فاطمی آغاز کرد و در این راه بعضی از فرماندهان صلاح الدین را کشت. در حقیقت صلاح الدین اهمیت این حرکت خصمانه را تشخیص داد و ابتدا تصمیم گرفت که خودش آن را سرکوب کند، لکن ترس از قیام دوباره در قاهره، باعث شد که برادرش، عادل را برای سرکوبی آن بفرستد. عادل توانست بر انقلابیون غلبه کند. او عباس و کنز را کشت و بسیاری از طرفداران آنها را به اسارت گرفت و این حادثه در صفر ۵۷۰ / سپتامبر ۱۱۷۴ واقع شد. شمار دیگری از قیام کنندگان به سرزمین «نوبه» فرار کردند. به اینگونه خطر صلیبیها - که بسیار هم بود بود- برطرف شد. جنگ سیسیلها توطئهای که در قاهره صورت گرفت و عصیان مردم «صعید»، اگرچه بزرگ بود، در مقابل اخباری مهم که با وفات نورالدین محمود از سرزمین شام میرسید، اهمیت چندانی نداشت.
صلاح الدین دریافت که برای تحقق اهداف سهگانهٔ ذیل نیاز به کارهای فرامرزی دارد:
تلاشهای او به الحاق مغرب الادنی و یمن به سرزمینهایش منجر شد. بعد از فتوحات اولیه اسلام، آفریقای شمالی، جزو مصر محسوب میشد و طبیعی بود که صلاح الدین برای استفاده از ثروتهای آن جا و به علاوه موقعیت مناسبش در حمایت از مرزهای غربی مصر به ملحق کردن سرزمین آفریقای شمالی به مصر بیندیشد؛ چون بادیه نشینان لیبیایی و مخصوصاً مغربیها همیشه برای مصر عامل نگرانی و اضطراب بوند. در سال ۵۶۸ ق. / ۱۱۷۳ م. صلاح الدین نیروهای نظامیاش را به فرماندهی شرف الدین قراقوش، غلام مظفر تقی الدین عمر بن شاهنشاه بن ایوب، به مغرب الادنی فرستاد، و او وارد طرابلس، برقه و برخی از سرزمینهای مغرب الادنی تا قابس، به غیر از مهدیه و سفاقس و قفصه و تونس شد. قراقوش توسعه حکومت ایوبی در شمال آفریقا را با الحاق اوجله در جنوب برقه در ۵۷۱ ق. / ۱۱۷۵ م. سرزمین دوحان، غدامس، هواره، زواره، لواته و نفوسه- جایی که خطبه به نام صلاح الدین به نام صلاح الدین خوانده شد_ در سال ۵۷۵ق. / ۱۱۸۱ م. دنبال کرد. به نظر میرسید که در این قسمتهای دور، نفوذ ایوبیها ضعیف بوده باشد؛ زیرا قراقوش در برابر هجومهای پسر عبدالمومن موحدی پادشاه مغرب الاقصی- که قبلاً او را در اطراف تونس شکست داده بود- ایستادگی نمود. چنانکه با ابن غانیه از بازماندگان مرابطون برخورد نمود، او را دستگیر کرد و به دار آویخت و طرابلس را به تسلیم واداشت.
الحاق یمن به مصر از جهات بسیاری با غلبه بر حکومت فاطمی ارتباط دارد و ابن اثیر در این نظر که علت الحاق یمن و فتح سرزمین «نوبه» در جنوب مصر، ترس صلاح الدین و خانوادهاش از حملهٔ نورالدین محمود به آنان و اخراج از مصر است، مبالغه کرده. این رای ابن اثیر، منبع و مصدر قول مورخان پس از او شد. لیکن این رای با نظر بعدی این تاریخنگار همخوانی ندارد. آن جا که توران شاه از نورالدین محمود اجازه خواست تا به مقصد حمله به عبدالنبی بن مهدی، حاکم زیبد __ همان کسی است که خطبه به نام خلفای عباسی را قطع کرده بود __ به یمن برود و نورالدین هم به او اجازه داد. ابن واصل هم این حقیقت را تأکید و یادآوری کرده کسی که از نورالدین اجازه خواسته، صلاح الدین بودهاست. در روایتی آمدهاست که وقتی صلاح الدین نیروی نظامیاش و کثرت برادران خود و توان آنها را دید، تصمیم گرفت تا نیرومندترین و مسنترین آنان (توران شاه) را از خود دور کند؛ لذا توران شاه را به یمن فرستاد تا آن را به مصر ملحق نماید؛ به ویژه که توران شاه دربارهٔ برادرش، صلاح الدین سخنانی گفته بود مبنی بر شایستگی بیشترش از صلاح الدین در حکومت کردن؛ لذا صلاح الدین تصمیم گرفت که او را از آن جا دور کرده، به یمن بفرستد. در واقع ضمیمه کردن یمن در همان چارچوب سیاست توسعهطلبی صلاح الدین در شمال آفریقا بود که به علت اهداف سیاسی خاصی آن را آغاز کرده بود. شاید مهمترین آن اهداف عبارت بودند از:
هر چه باشد صلاح الدین برادر بزرترش توران شاه را به یمن فرستاد تا یمن را به حوزهٔ خلافت عباسیان ملحق کند. در آن زمان عمارهٔ یمنی بر ضد حکومت صلاح الدین نقشه میکشید. پس توران شاه را به پاسخ به درخواست برادرش ترغیب و او را بر رفتن به یمن تشویق کرد تا از مصر دور باشد. توران شاه از راه مکه به سوی یمن رفت و در شوال ۵۶۹ / می ۱۱۷۴ به زیبد رسید و آن جا را تصرف کرد. عبدالنبی بن مهدی را کشت و گنبدی را که او بر قبر پدرش بنا نهاده بود ویران کرد. خطبه به نام عباسیان خواند و همینطور عدن و صنعاء و تعز و دیگر مناطق یمن را تصرف کرد و نایبان قلعهها هم کلیدها را بدون جنگ و درگیری برای او فرستادند. بعد از آنکه توران شاه امنیت را برقرار کرد، امور ادارهٔ آن جا را تنظیم و جانشینانی را برای ادارهٔ امور استانها و ایالتهای مختلف تعیین نمود و خود به سال ۵۷۱ ق. / ۱۱۷۵ م. به شام بازگشت.
«نوبه» سرزمینی مسیحی و پایتخت آن، شهر «دنقله» در بالای نیل بود و از زمان فتوحات اسلامی رابطهٔ پایداری (البته به صورت کلی) با مصر داشت. مردم آن، تابع حاکم مصر بودند و به او خراج سالیانه پرداخت میکردند؛ لیکن این تبعیت اغلب لفظی (غیرعملی) و تابع جریانهای مختلف سیاسی بود. همین که دولت ایوبی در مصر برپا شد، صلاح الدین تصمیم گرفت که سرزمین نوبه را فتح کند تا در برابر تجاوزاتی که از ناحیهٔ جنوب صورت میگرفت، مصر را حفاظت نماید. به نظر میرسید که حاکمان نوهب در اخلاص عقیده و در تهیدید مسلمانان، کمتر از صلیبیهای ساکن شام نبودند. آنها چندین بار عصیان کردند؛ از پرداختن خراج امتناع ورزیدند و به اسوان یورش بردند. به علاوه که مرزهای جنوبی مصر به علت تجمع تبعید شدگان هوادار فاطمی که سعی بر حاکمیت مجدد فاطمیها داشتند، شاهد درگیریها و ناامنیهای مستمر بود. صلاح الدین به این سرزمین (نوبه) که در گوشهای از مرزهای جنوبی قرار داشت و سبب مشکلاتی برای او و مانع رسیدگی به امور مهمتر شده بود توجه داشت؛ بخه خصوص هنگامی که مشخص شد کاروانهای حج و بازرگانی که از راه نیل به سمت قوص و از آن جا به عیذاب و جده در کنارهٔ دریای سرخ به سمت جنوب میروند، دچار خطر میشوند، همانند راه سوئز و عقبه در سینا که به وجود صلیبیها در سواحل شام، خطرهایی را تحمل میکردند؛ لذا در جمادی الثانی ۵۶۸ / ژانویهٔ ۱۱۷۳ برادرش، توران شاه را به سرزمین نوبه فرستاد. توران شاه «ابریم» را فتح کرد و در آن جا عدهای را به اسارت گرفت و غنایمی را به دست آورد. آنگاه به سرزمین قوص بازگشت و اسلام را به اماکنی که قبل از آن شمشیرهای مسلمانان نبرده بود وارد نمود و ابراهیم کردی را والی «ابریم» کرد. حملات مسلمانان به نوبه در طول حکومت ابراهیم کردی ادامه یافت و بعد از آ «که او در سال ۵۷۰ ق. / ۱۱۷۴ م. در حال جنگیدن بر سر جزیرهٔ «دندان» غرق شد و درگذشت، این سرزمین به اهالی آن برگردانده شد. ظاهراً چون اهالی نوبه از مقاومت در برابر سپاهیان اسلام عاجر بودند، به صلح روی آوردند، ولی توران شاه نپذیرفت و سپاهی را به رهبری «مسعود حلبی» برای آگاهی از اوضاع آن سرزمین روانه کرد تا مقدمه فتح آن باشد. حلبی به نقله، پایتخت نوبه رسید و با پادشاه آن روبه رو شد. آن جا را سرزمینی کوچک یافت که تنها قابلیت کشت ذرت دارد. هیچ ساختمانی به جز قصر شاهی را در آنجا وجد نداشت و بقیهٔ آن خانههایی از نی یا درخت بود. او به قوص بازگشت و گزارشی دربارهٔ سفرش ارائه داد.
فعلاً در این صفحه
مرگ نورالدین محمود مسئله تقسیم دولت گستردهاش را میان وارثانش پیش آورد و اساس وحدت دولت زنگی را تهدید کرد و نزدیک بود که مسلمانان را به حالت پراکندگی پیش از زمامداری عمادالدین زنگی بازگرداند و همهٔ کوششهای وی را برای نیرومندی و یکپارچگی جهان اسلام و مبارزه با صلیبیون از بین ببرد. این در حالی بود که در میان خاندان زنگی، جانشینی برای نورالدین محمد ــ جز فرزند یازده سالهای به نام اسماعیل و دختر کوچکش و همسرش، عصمتالدین خانون، دختر معینالدین انر ــ وجود نداشت.
در مشق امیران پس از مناقشات بسیار، بر نصب ملک صالح اسماعیل اتفاق نظر یافتند؛ لذا او بر جای پدرش نشاندند و برایش سوگند یاد کردند. همچنین شمسالدین محمد بن عبدالملک معروف به «ابنمقدم» را فرمانده لشکر و اتابک وی قرار دادند؛ و برای والیان دیگر نواحی تابعه و بهویژه صلاحالدین در مصر نامه نوشتند تا خطبه به نام او بخوانند. همچنین به صلاحالدین تأکید کردند که مأموریت وی فقط در فرماندهی نظامیان علیه صلیبیون منحصر میشود؛ همان ایده و نظری که از زمان نورالدین محمود وجود داشت. از سوی دیگر، قاضی کمالالدین شهرزوری، امیران پیرامون صالح اسماعیل را به ضرورت همکاری با او در حل اختلافات با صلاحالدین نصیحت نمود؛ بهویژه که وی در مصر از نیرو و توانایی بالایی برخوردار بود. هرچند تلاش قاضی سودی نبخشید؛ بنابراین حکام از این مصالح هراس داشتند و میپنداشتند که اگر صلاحالدین به سرزمینهای آنها وارد شود، آنها را بیرون خواهد راند؛ لذا از پذیرش توصیه قاضی سر باز زدند.
اسماعیل دو پسرعمو داشت بهنامهای سیفالدین غازی دوم، امیر موصل، و برادرش، عمادالدین زنگی، امیر سنجار، که با یکدیگر در نزاع بودند. از این رو ممکن نبود هیچیک از آنها برای رهبری مسلمانان در قلمروی نورالدین محمود آمادگی داشته باشند؛ همانطور که به نظر نمیرسید سرزمین شام و حکومت موصل که تحت سلطهٔ اسماعیل بود، همچنان یکپارچه و نیرومند باقی بماند. در چنین شرایطی، درگیری دیگری به موازات خاندان زنگی رخ داد و آن نزاع میان نیروهای فرمانده لشکر نورالدین محمود، یعنی شمسالدین علی بن دایه در حلب و ابنمقدم در دمشق بود. ریشه این اختلاف، جانشینی حکومت صالح اسماعیل و اختلاف در کیفیت فرمانروایی دولت بود. ابنمقدم به انجامدادن امور سیاسی در سرزمین شام و تحت حکومت خاندان زنگی میاندیشید، حال آن که ابندایه حکومت تحت امر صلاحالدین را پس از انضمام مصر به شام و همکاری با کردهایی که حاکم مصر از آنها بودند قبول داشت.
اینگونه بود که دو گروه بر ملک صالح اسماعیل سیطره یافتند؛ دمشقیها که به بقای اسماعیل در دمشق علاقمند بودند و مرکز خلافت را در دمشق میخواستند تا شکوه آن بازگردانند، و حلبیان که مایل بودند تا اسماعیل به انتقال یابد، چنانکه در زمان نورالدین محمود اینگونه بود. علاوه بر این اختلافات، آنچه که بر شدت آن افزود، از طرف جدید بود که آن سعدالدین گمشتکین، یکی از فرماندهان نورالدین محمود بود که در این زمان در رقابت برای زمامداری شرکته جسته بود؛ بنابراین پس از مرگ نورالدین از شهر موصل به سوی حلب حرکن کرد و به خدمت ابندایه درآمد و با وی متحد شد تا به دمشق حرکت کند و به حضور صالح اسماعیل درآید. چون بهحضور وی و امیرانش رسید، برای آنها بیان کرد که مصلحت در انتقال ملک صالح به حلب است و ا وی خواست که پنهانی با وی متفق شود تا از ابندایه و برادرانش رهایی یابند. پس با شکوه و تجلیل، ملک صالح را به حلب انتقال دادند و چون به آنجا رسیدند، ایندایه و برادرش، مجدالدین را زندانی کردند. ملک صالح بر حلب حاکم شد و خود، به تدبیر امور پرداخت و موافقت خویش را با فرمانرویان دمشق که استیلای بر حلب را برنامهریزی کرده بودند، نقض نمود. این امر نگرانی و ترس امیران را برانگیخت و این گونه بود که دولت نورالدین محمود به سه دولت کوچک بامرکزیت سه شهر موصل، دمشق و حلب تقسیم شد و سرزمین مصر، جدا از سرزمین شام، تحت فرمانروایی صلاح الدین قرار گرفت. به اینگونه جبههٔ متحد اسلامی به بخشهای جداگانهای که هر یک از دیگری بیم داشتند، تقسیم گردید و مصلحت مسلمانان در خاور نزدیک درخطر قرار گرفت و ناآرامی روزافزونی بر همه جا سایه انداخت.
مرگ نورالدین محمود دشواریهای موجود را بر سر راه صلاح الدین، نایب امیر زنگی دمشق و حاکم کنونی مصر از بین برد. چنانکه در حقیقت مرگ نورالدین به صلاحالدین توجیه کافی برای داخل شدن در حوزهٔ سیاسی شام را داد. حال آن که صالح اسماعیل از این امر ناتوان بود. از حیث ظاهر، صلاح الدین در امور مربوط به شام به بهانهٔ پشتیبانی از صالح اسماعیل که مولای او بود، دخالت کرد و خودش را به عنوان جانشین نیرومندی که ممکن است برای صالح اسماعیل قابل اعتماد باشد، جلو انداخت. در واقع صلاح الدین پس از مرگ نورالدین محمود به الحاق شهرهای شام به مصر نظر داشت؛ با این هدف که سیاستی را که عمادالدین زنگی آغاز کرده بود و پسرش، نورالدین محمود آن را دنبال میکرد_ و آن یکپارچگی مسلمانان و غلبه بر صلیبیها بود_ پی بگیرد. این امر به علت آگاهی و هشیاری صلاح الدین از خطر تقسیم جبههٔ اسلامی بود؛ به گونهای که او تهدیدی را از جانب صلیبیها احساس میکرد. وی این موضوع را از تجربههایش در مصر به دست آورده بود؛ یعنی در زمانی که جانشین عمویش، اسدالدین شیرکوه بود. پراکندگی جبههٔ اسلامی که به دخالت صلیبیها در مصر منجر میشد، صلاح الدین را از پیامدهای ناگوار پراکندگی مسلمانان آگاه کرد. از نظر وی، از سویی موقعیت مناسبی برای تحقق قیام برای جهاد پیش آمده بود و از وی دیگر اوضاع سیاسی و نظامی نیز به تحقق این هدف یاری میکرد. آنچه او را به این هدف برانگیخت، عبارتبود از:
صلاحالدین معتقد بود که وی شایستهترین فرد برای جانشینی صالح اسماعیل پس از غلبه بر ابندایه است. حلبیها با این نظر هرگز موافق نبودند. او این موضوع را توجیهی برای حمله به شام و ورود در رقابتهای بر سر زمامداری قلمرو اسلامی یافت و برای تحقق خواستههاش تمهیداتی را فراهم ساخت تا علمای اسلام برای آگاهی مردم به نقاط مختلف اعزام شوند و به نکوهش اعمال امیران دولت زنگی بپردازند و بدین طریق مانع بروز جنگی شوند که مایل نبود بر ضد این امیران انجام دهد. وی در اجرای این مأموریت، به قاضی ابنابیعصرون اعتماد داشت.
صلاحالدین برای امرای زنگی در دمشق و حلب نامههای ارسال کرد و آنها را از این موضوع آگاه ساخت که وی شایستهترین فرد برای سرپرستی حکومت صالح اسماعیل است. همچنین آنها را مطلع ساخت که قصد انجامدادن این امر را دارد مگر آن که آنها پاسخ بدی به وی بدهند. روشن بود که فرمانروایان دمشق خود را در وضعیتی سخت میدیدند؛ بنابراین هراس داشتند از این که «گمشتکین» از سوی حلب به آنها حمله کند و پس از تفاهم با سیفالدین غازی دوم بر شهر آنها چیره شوند. چنانکه از یورش صلاحالدین به سوی شام نگران بودند؛ لذا از سیفالدین غازی دوم خواستند تا شهرشان را تسلیم او کنند، اما اتابک موصل از بیم آن که این امر یه توطئه باشد، در خروج درنگ کرد و مستحکمکردن منافعش در جزیره را ترجیح داد. در چنین شرایطی ساکنان دمشف ابنمقدم اصرار کردند تا از صلاحالدین دعوت کند؛ لذا امیر دمشق تحت فشار اوضاع سیاسی مجبور شد تا از صلاحالدین دعوت کند. تحرک صلاح الدین به سوی شام و حملات پی در پی او بر ضد حلب و موصل از نکاتی بود که کسانی که همواره در پی کاهش شان تو در گذشته و حال بودند، به آن استشهاد میکردند و این امر را ترویج میکردند که صلاح الدین به برتری خود و خانوادهاش میاندیشد ولی واقع امر آن بود که صلاح الدین پیچیدگی خواستههای مسلمانان و خواستههای مردم شام را آشکار کرد و آنها را از خطرهای تهدید کنندهٔ داخلی و خارجی رهایی بخشید تا مرکزیت رهبری مسلمانان باشد و موقعیت و منزلت نورالدین محمود را که بر همان شیوهٔ یکپارچه سازی سرزمین شام، مصر و جزیره و نبرد با صلیبیها استوار بود به ارث ببرد.
پس از آنکه وضعیت داخلی مصر سر و سامان یافت، صلاح الدین پنج ماه پس از مرگ نورالدین محمود آمادهٔ حمله به رزمین شام شد. صلاح الدین در این فرصت اوضاع شام را دنبال میکرد. با مختل شدن اوضاع شام و حملهٔ صلیبیها به بانیاس و کمک خواستن ابن مقدم از او، بنا به اصرار مردم دمشق_ که از طمع «گمشتکین» و خطر حملهٔ صلبیها به دمشق در هراس بودند_ فرصتی به دست داد. صلاح الدین در صفر ۵۷۰/ سپتامبر ۱۱۷۴ از قاهره با هفتصد سپاهی بیرون آمد و سیف الدین طغتکین و تقی الدین محمود و عزالدین فروخ شاه او را همراهی کردند. صلاح الدین امور مصر را به برادرش، عادل سپرد و شماری از لشکریانش را در مرزهای مصر پخش نمود. او در پایان ربیع الثانی / ۲۸ ناومبر به دمشق رسید و به خوبی استقبال شد. ابن مقدم، روز بعد دروازههای شهر را به رویش گشود و آن را تسلیم وی کرد، اما قلعه که در دست غلامی به نام جمال الدین ریحان بود، امتناع کرد؛ با این حال، پس از ملاطفت و دلجویی صلاح الدین از او، در اختیارش قرار گرفت. اینگونه بوذ که صلاح الدین دمشق و قلعهٔ آن را به قلمرو خود منضم کرد، با این استدلال که باید از صالح اسماعیل در برابر خطر صلیبیها و امیران طمعکار پشتیبانی کند و املاکی را که سیف الدین غازی دوم امیر موصل و جزیره بر او چیره شد، بازگرداندند. با این توجیه، سیاست خود را در بارهٔ بازسازی جبههٔ متحد اسلامی تحقق بخشید؛ به گونهای که شمال عراق تا سرزمین شام و پس از آن مصر در حوزهٔ وی قرار گرفت و نهضت و جبنش جهاد اسلامی بر ضد صلیبیها شکل گرفت و مسلمانان در نیرومندترین و منسجمترین وضعیت قرار گرفتند. صلاح الدین برای رویارویی با گمشتکین در حلب، به سم شمال رفت و قبل از آن، برادرش، طغتکین را والی دمشق کرد و حمص را ضمیمه خود ساخت و به حلب رفت؛ زیرا اهالی قلعه بر او شوریده بودند.
ملک صالح اسماعیل پس از مرگ پدرش امور را در دست گرفت و به علت کم سنی، تدبیر لازم در اداره کشور رانداشت؛ از این رو حکومت او تشریفاتی بود و اطرافیانش حکومت را اداره میکردند و اینها توانستند با مقدرات دولت بازی کرده پایتخت را از دمشق و حلب منتقل کنند. از حلب گمشتکین که خود را مالک مطلق شهر و جانشین ملک صالح میدانست، در پی اجرای سیاست خارجی بود که نفوذ خود را افزایش دهد او ابن دایه را زندانی کرد و برای دور ساختن صلاحالدین از شهر حلب به هر وسیلهای متوسل گردید. در چنین اوضاعی بود که صلاح الدین به سوی حلب روی آورد. گمشتکین با ارسال نامهای او را به جنگ طلبی و سیطره بر دارایی و قلمرو نورالدین محمود و پسرش ملک صالح متهم کرد. در واقع صلاح الدین بر نیات و اهداف گمشتکین واقف بود؛ لذا با ملک صالح مکاتبه کرد. او واقعیت امر را برای گمشتکین توضیح داد که او را نصیحت کند تا روابط و پیوند سیما بین آنها باقی بماند. ظاهراً ملک صالح از عملکرد امیران خشنود نبود، ولی به علت ضعف، قادر به دور کردن آنها از اطراف خود نبود؛ همانگونه که به علت خردسالی اش تحت تأثیر آنها قرار گرفت. در ضعف ملک صالح و بازی با مقدرات او توسط گمشتکین دلیلی بالاتر از این نیست که با وجود مخالفت ملک صالح با بازداشت علاءالدین جودریک، امیر حماة و فرستادهٔ صلاح الدین در معاهده صلح گمشتکین بیتوجه به این مخالفت، جو دریک را دستگیر و شکنجه کرد و او را در چاهی انداخت که فرزندان ابن دایه را در آن نگه میداشت. از این رو طبیعی بود که صلاح الدین برای رهایی فرستاده اش و ملک صالح از سنگه گمشتکین به سوی حلب روی آورد تا آن شهر را به قلمرو ش ضمیمه کند؛ زیرا این شهر برای برنامههای نهایی او در یکپارچگی نیروهای اسلامی مهم بود. گمشتکین دروازههای شهر را به روی صلاح الدین که در تاریخ ۳ جمادی الاولی ۵۷۰ /۳۰ دسامبر ۱۱۷۴ محاصرهٔ شهر را آغاز کرده بود، بست اهل شهر به جز شیعیان به فرمان گردن نهادند. ملک صالح از این شیعیان خواست تا او از خطر کسی که میخواهد میراثش شرا به یغما برند محافظت کنند. شیعیان با این شروط پشتیبانی از او را تعهد کردند:
صالح اسماعیل تحتتاثیر گمشتکین با حاصل آنها موافقت کرد. این حادثه در زمانی رخ داد که گمشتکین به نزاریان و صلیبیها پناه برد تا او را برای راندن صلاحالدین از اطراف حلب یاری دهند. سنان فرمانروای نزاریان خواستههایش را اجابت کرد و گروهی از فداییان را در لباس نظامی در جمادی الثانی ۵۷۰ /ژانویه ۱۱۷۵ برای کشتن صلاح الدین اعزام کرد. بعضی از افراد این گروه حتی نتوانستند به چادر صلاحالدین برسند و نزدیک بود که توطئه خود را عملی کنند اما نیت آنها کشف شد و صلاح الدین از گرفتاری رها گردید. پس از ناکامی نزاریان در قتل صلاح الدین، گمشتکین به سوی ریموند سوم حاکم طرابلس و نایب السلطنهٔ بیتالمقدس فرستادهای رهسپار کرد و از او یاری طلبید ریموند به اعتبار آنکه نایب السلطنه بیتالمقدس بود خود را ملزم میدانست تا قدرت صلاح الدین را محدود کند. اگرچه صلیبیها قادر نبودند از یکپارچگی دمشق و قاهره ممانعت نمایند، ولی دست کم حلب از این اتحاد خارج بود. اینگونه بود که صلیبیها دریافتند استقلال حلب و باقی ماندن آنها در دست خاندان زنگی تنها ضمانت جلوگیری از وحدت اسلامی است که از نیل تا فرات را در بر میگیرد؛ در حقیقت مصلحت آنها با زنگیان یکسان بود. ریموند سوم به دست آویزهای سیاسی روی آورد و نماینده ای به سوی صلاح الدین فرستاد و او را به آشتی تشویق کرد و و او چنین نمایاند که فرهنگیان یکپارچه و یک دست هستند؛ ولی صلاح الدین از این تهدید نه هراسی بلکه جواب او را با حمله به اطراف انطاکیه داد در این هنگام حاکمه صلیبی برای دور کردن صلاح الدین از شهر حلب چارهای جز حمله به حمص نیافت؛ بنابراین در مقابل حمص ظاهر شد و به دیوارهای شهر حمله کرد. نگهبان قلعه که هنوز به زنگیها وفادار بود به صلیبیها کمک کرد. صلاح الدین ناچار شد در دست از محاصره حلب بکشد و برای نجات حمص حرکت کند. اما ریموند درنگ نکرد تا با سپاه صلاح الدین روبرو شود و چون به هدفش رسیده بود به به حصن الکرار بازگشت. صلاح الدین چون از سلامت حمص اطمینان یافت بی درنگ به سوی بعلبک روی آورد و آن خترا در ۴ رمضان ۵۷۰ ۳۰/ مارس ۱۱۷۵ ضمیمه قلمرو خود کرد. پیش از حلول ماه آوریل، صلاح الدین سلطهٔ خود را به تمام سرزمین شام تا حمات افزایش داد. پس از آن به توجیه شرعی کارهای کارهای خود برای مسلمانان پرداخت. او برای خلیفهٔ عباسی «المستضی بامرالله» نامهٔ بلندی نوشت و در آن فتوحات خویش را برایش برشمردو از جهاد خود با صلیبیها به عنوان خدمت به خلافت عباسی تعبیر کرد؛ در مصر خطبه به نام عباسیان خواند و امنیت مسیر حجاز و یمن را فراهم آورد. سپس در نامهاش اشاره کرد که برای اصلاح امور و نگهداری حدود و ثغور آن و خدمت به فرزند نورالدین محمود به شهرهای شام روی آوردهاست و در پایان خواست تا حکومت مصر و یمن و مغرب و شام و همهٔ آنچه دولت نورالدین محمود را در برمیگیرد و آنچه را با شمشیر میگشاید، در دست داشته باشد.
سیف الدین غازی دوم، فرمانروای موصل مراقب پیشروی صلاحالدین در شهرهای شام بود. جدایی دمشق و حمص و حمات و بعلبک باعث نگرانی وی شد و محاصرهٔ شهر حلب برای الحاق به قملرو صلاحالدین وی را خشمگین کرد. برای او روشن بود که پیگیری صلاحالدین در این اقدام و پیروزیاش در الحاق حلب تهدیدی جدی برای موصل است و این شهر پس از انضمام حلب، هدف سادهای برای او خواهد بود. از اینجا بود که سیف الدین غازی دوم لزوم ایجاد رابطه با حلب را در یک پیمان دفاعی برضد صلاحالدین احساس کرد. هنگامی که صالح اسماعیل بر فشار آوردن به صلاحالدین اقدام میکرد، از پسرعمویش، فرمانروای موصل، یاری طلبید و کوشید او را قانع کند که مبارزه با صلاحالدین امری لازم است؛ زیرا هر وقت حلب را تصرف کند، قصدی جز موصل نخواهد داشت. سیفالدین غازی دوم نیازی نداشت کسی او را به جنگ با صلاحالدین تحریک کند؛ زیرا به درستی دریافته بود که اگر غافل شود، پس از استقرار صلاحالدین در حلب، به موصل هم تجاوز خواهد شد.
بنابراین به جمعآوری سپاه از موصل و جزیره پرداخت و برای عبور از فرات به سوی حلب آماده شد و برای برادرش، عمادالدین زنگی دوم، صاحب سنجار، پیام فرستاد و از او خواست تا به وی بپیوندد؛ اما عمادالدین زنگی امتناع ورزید و در این اندیشه بود که خودش برای حکومت از برادرش شایستهتر است؛ زیرا بزرگ خاندان زنگی است. صاحب موصل ناچار شد که سپاهی به فرماندهی برادرش، عزالدین مسعود به سوی حلب گسیل دارد. عزالدین مسعود از فرات عبور کرد و به سوی حلب رفت و هنگامی که به آنجا رسید نظامیان حلب به او پیوستند و سپس به سمت حمات رفت و آن را محاصره کرد. در این بحران نظامی، دو طرف ایوبی و زنگی مصلحت عمومی را در لزوم تفاهم و جلوگیری از خونریزی مسلمانان دیدند؛ پس از مذاکره با یکدیگر پرداختند و در نهایت مقرر شد:
صلاح الدین از حرکنت به موصل چشم بپوشد. هم چنین به نفع صالح اسماعیل از شهرها و قلعههای تصرف شده در سرزمین شام، بهویژه حمص و حمات چشم بپوشد کند و در دمشق به عنوان نایب اسماعیل اکتفا نماید و خطبه به نام او بخواند و سکه به نام او بزند و همهٔ آنچه را که از خزانه گرفتهاست، بازگرداند. این توافق فرصت خوشایندی برای زنگیان بود تا سلطهٔ تاریخی خود را در سرزمین شام بازگردانند و شکوه خاندان زنگی را نگاه دارند. پذیرش صلاحالدین با هدف حفظ سرزمینهای اسلامی از تقسیم و تفکیک بود، نه مطامع شخصی، اما زنگیان کسانی بودند که به نیروی خود فریفته شدند و چشم به کسب امتیازات بیشتر دوختند. پس از آنکه دریافتند افراد صلاحالدین اندکاند، از او خواست «رحبه» و اطراف آن را نمودند. صلاحالدین از پاسخ خواستهٔ آنها عذرخواست؛ به این دلیل که رحبه در دست پسرعمویش، ناصرالدین محمد بناسدالدین شیرکوه است و او را راهی به آن ندارد. بدین گونه صلاحالدین هیچ شکافی را درمیان نیروهای خودش نمیپذیرفت و چه بسا پی برد که زنگیان درپی از بین بردن نیروهای صلاحالدین از درون هستند؛ لذا بیش از پیش به حفظ صفوف خویش پرداخت.
نتیجهٔ این اقدام صلاحالدین آ ن شد که زنگیان تصمیم گرفتند تا اقدامات نظامی را از سرگیرند؛ اما وی لشکر زنگیان را در مکانی نزدیک مرزهای شمالی حمات در نهرالعاصی، معروف به «قرونحمات» شکست داد. این واقعه در ۱۹ رمضان ۵۷۰/۲۳ آوریل ۱۱۷۵ روی داد. صلاحالدین گروهی از فرمانروایان زنگی را به اسارت گرفت و سپس آنها را رها کرد و دشمنان خود را تا دروازهٔ حلب به عقب راند و شهر را برای باردوم به محاصره درآورد و فرمان داد که دیگر خطبه بهنام ملک صالح خوانده نشود و نام وی از سکههای مناطق تحت امرش برداشته شود. با این حال از سویی نمیدانست که نیروی کافی برای پیکار با زنگیان دارد و از سوی دیگر، اهالی حلب گرایش به صلح داستند. پیامد گفتوگو میان دو طرف، برقراری آرامشی بود که اقتضا میکرد که متصرفات صلاحالدین در شام برای خودش و آنچه در دست همپیمانان اوست برای آنها باشد، علاوه بر آن، برخی از قلمرو واقع در شمال حمات مانند «معره» و «کفر طاب» در دست صلاحالدین باشد. پس از عقد پیمان، صلاحالدین از حلب کوچ کرد. پیروزی صلاحالدین که در «قرون حمات» تحقیق یافت، به تثبیت مرکزیت او در سرزمین شام کمک کرد و خواستههای وی را بیش از پیش تحقیق بخشید؛ چنانکه به «سلطان مصر و شام» ملقب گردید و برایش بر روی منبرها دعا میشد و سکههایی به نامش ضرب گردید. در واقع صلاحالدین در خصوص ملک صالح اسماعیل نیت صادقی داشتو کوشید تا قانع کند که برای خدمتگزاری خالصانه آمادگی دارد. در این وضعیت، خلافت عباسی واقعیت دگرگونیهای موجود را پذیرفت؛ لذا «المستضی بامرالله» خلیفه عباسی، خاعت و تشریفات لازم و حکم فرمانروایی مصر وشام را برای صلاحالدین ارسال کرد و با این کار، صلاحالدین از دیدگاه مسلمانان حاکم شرعی گردید و وارث دولت نورالدین محمود شد. پیروزی صلاحالدین که در «قرون حمات» تحقیق یافت، به تثبیت مرکزیت او در سرزمین شام کمک کرد و خواستههای وی را بیش از پیش تحقیق بخشید؛ چنانکه به «سلطان مصر و شام» ملقب گردید و برایش بر روی منبرها دعا میشد و سکههایی به نامش ضرب گردید. در واقع صلاحالدین در خصوص ملک صالح اسماعیل نیت صادقی داشتو کوشید تا قانع کند که برای خدمتگزاری خالصانه آمادگی دارد. در این وضعیت، خلافت عباسی واقعیت دگرگونیهای موجود را پذیرفت؛ لذا «المستضی بامرالله» خلیفه عباسی، خاعت و تشریفات لازم و حکم فرمانروایی مصر وشام را برای صلاحالدین ارسال کرد و با این کار، صلاحالدین از دیدگاه مسلمانان حاکم شرعی گردید و وارث دولت نورالدین محمود شد.
اختلاف میان ایوبیان و زنگیان به پیروزی صلاح الدین در قرون حمات منتهی نشد؛ زیرا سیف الدین غازی دوم از شنیدن اخبار شکست لشکریان خود و اعطای مقام حکومت مصر و شام از خلیفهٔ عباسی به صلاح الدین و نیز سکه زدن به نام صلاح الدین مأیوس و دلسرد نگردید؛ بلکه در اندیشهٔ انتقام بود و کوشید تا قوای نظامی خود را کاملاً سر و سامان دهد تا به پیروزی تضمین شدهای نایل آید. این اقدام بر چهار محور شکل گرفته بود:
واضح بود که صلاح الدین از این حیلهٔ دشمنانه بی اصلاع نبود و حتی راه را بر یاری سیف الدین غازی دوم و صاحب طرابلس بست. برای نشان دادن حسن نیت خود به صاحب طرابلس، هر چه اسیر از خاندان صلیبی در نزدش بود، آزاد ساخت. سیف الدین عدهٔ بسیاری از لشکریان را فراهم آورد و آن را به سوی نصیبین گسیل داشت. این اقدام در بیع الاول ۵۷۱/ سپتامبر ۱۱۷۵ انجام گرفت. این لشکریان تا پیایان فصل زمستان در آن جا مستقر شدند. سپس در ناحیهٔ بیره از رود فرات عبور کرد و به سعدالدین گمشتکین و ملک صالح اسماعیل نامه نوشت که یاری اش کنند. فرمانروای موصل به سوی حلب روان شد تا با برادرزاده اش جبههٔ متحدی تشکیل دهد. دو طرف در ناحیهای به نام عین المبارکه گرد آمدند و لشکر حلب با لشکر موصل متحد شد. شمار نظامیان بالغ بر بیست هزار جنگ جو شد. این لشکر بزرگ در رمضان ۵۷۱/مارس ۱۱۷۶ به سوی دمشق رهسپار شد و در تل السطان در حدود بیست مایلی جنوب حلب مستقر گردید. گمشتکین به همیاری صلیبیها پرداخت تا صلاح الدین از دو جبهه تحت فشار قرار گیرد و نیروهایش ضعیف شوند؛ لذا آنچه از خاندان صلیبیها در نزدش بودند و به ویژه رینالد شاتیون، حاکم کرک و ژوسلین، صاحب رها، را آزاد کرد تا حسن نیت خود را نشان دهد. صلاح الدین پس از آن که کمکهایی از مصر به دست آورد، با دشمنانش پرداخت.
در ناحیهٔ شیرز از نهر العاصی عبور کرد و از قرون حمات گذشت تا به تل السلطان رسید. بیش از ده روز نگذشته بود که سیف الدین غازی دوم به همراه لشکریانش با وی روبه رو شد. آنها لشکریان صلاح الدین را پراکندهساختند و اسبهای آن را در درون آب غرق کردند و این فرصت مناسبی بود تا زنگیان به انهدام لشکر صلاح الدین بپردازند، ولی این فرصت را از دست دادند؛ زیرا حاکم موصل در هجوم به لشکریان صلاح الدین دچار تردید و تزلزل شد و جنگ به رئ بعد انجامید. زمانی که لشکریانش در صبح روز بعد (دهم شوال/ دوازده آوریل) برای پراکندهسازی قوای نظامی صلاح الدین اقدام کردند، فرصت از دست رفته بود. دو طرف با یکدیگر درگیر شدند و پیکاری سخت رخ داد. نزدیک بود که نخستین حملهٔ قوای زنگیان به پیروزی منجرش شود که صلاح الدین از نیروهای ذخیره برای ضد حمله استفاده کرد و خطوط دشمنان را درهم شکست. به بعد از ظهر و عصر نرسید که صلاح الدین ب اوضاع مسلط گردید و زنگیان دچار خسارت بسیار شدیدی شدند و بعضی از فرماندهان آنها به اسارت درآمدند؛ ولی صلاح الدین بر آنها منت گذارد و آنها را رها ساخت.
سیف الدین غازی دوم ناچار به پذیرش شکست و بازگشت از میدان کارزار شد و جز دشمنی صلاح الدین چیزی به دست نیاورد و آنچه از داراییهای لشکریانش برجای گذاشته بود، به دستور صلاح الدین به سپاهیانش بخشیده شد. با این پیروزی قاطع، راه برای صلاح الدین آسان شد تا حلب و نواحی آن را به قلمرو خود منضم کند؛ ولی او نمیخواست تا با محاصرهٔ حلب خود را با سپاهیان زنگی رو به رو کند؛ او به حملات پراکنده به جنگ جویان زنگی اکتفا نکرد، پس از آن که نظامیانش بر دژهای پیرامون شمال و جنوب حلب سیطره یافتند. در نتیجهٔ پراکندگی جبهٔ اسلامی، دو طرف لازم دانستند که برای تحقق صلح اقدام کنند تا راه را بر صلیبیها در استفاده از این فرصت ببندند و خدمتی برای مصالح عموم مسلمانان انجام گیرد؛ لذا هر یک از فرمانروایان به پیمان زیر متعهد شدند:
این پیمان در محرم ۵۷۲/ژولای ۱۱۷۶ منعقد شد.
ظاهراً تحولات جدید در موصل توجه دوبارهٔ صلاح الدین را برانگیت. سیف الدین غازی دوم در صفر ۵۷۶/ ژولای ۱۱۸۰ فوت کرد و موصل بر سر جانشینی او دچار درگیری شد. سیف الدین غازی دوم حکومت را برای فرزندش، نصرالدین سنجرشاه نمیخواست که دوازده سال بیشتر از عمرش نمیگذشت؛ ولی از بلند پروازیهای صلاح الدین، با توجه به خردسالی پسرش میهراسید. چنانکه برادرش عزالدین مسعود به این علت که او به سلطنت شایستهتر و مورد تأیید امرای موصل است با این نظر مخالفت کرد. امیر مجاهد الدین قایماز برای سیف الدین غازی دوم خطرهای رویاروی دولت اتابکی را در اوضاع سرپرستی فرزند صغیرش برشمرده بود؛ به ویژه در حالی که نیروی صلاح الدین در شام رو به افزایش بود. ظاهراً سیف الدین غازی دوم با نظر امرایش قانع شد و برادرش، عرالدین مسعود را جانشین خود کرد.
ظاهراً صلاح الدین پس از برخورد با صلیبیها درک کرده بود که زنگیان موصل و حلب آمادگی کمک به وی در بازگردانی فلسطین را ندارند. از سوی دیگر او به تنهایی با اتکا به نیروهای دمشق و مصر نمیتوانست به هدفش برسد و نیرویی که با استعداد شش هزار سرباز بسیج کرده بود، برای یک جنگ قاطع کافی نبود و مادامی که موصل و حلب از رهبر دیگری تبعیت میکنند، خطر شدیدی برای او محسوب میشوند، اگر با زنگیهای حلب متحد شود، دشمنی زنگیهای موصل را برانگیخته خواهد کرد؛ لذا نتیجهای را که به آن رسید، سیطره بر نیروهای موصل ادغام کردن آنها در سپاهیانش بود. روشن بود که تحقق این هدف جز با نیروهای اسلحه امکانپذیر نبود، مر آن که در مقابل کسانی که همپیمان وی خواهند شد، سلاح را کنار گذارد؛ لذا به سیاست اقناع و راضی کردن امیران روی آورد. این ادعا که وی وارث باطنی و حقیقی نورالدین محمود است، در نزد مسلمانان امری روشن بود. چنانکه قوای آراسته و آمادهای که طرفدار زنگیان بودند، به سمت او رفتند. با وجود آن که مصالح زنگیان اقتضا میکرد که این روحیهٔ نظامی را تأیید کنند، اما صلاح الدین پشتیبانی فرماروایان موصل و حلب را جلب کرد. در عین آن که سیاست دشمنانهٔ زنگیان او را واداشت که از نیروی نظامی خود برای تحقق اهدافش بهره گیرد. سیاست صلاح الدین اقتضا میکرد پیش از آن که سلطنت خود را برقلمرو موصل بگستراند، تابعیت آ را از جزیره و دیار بکر جدا کند. لشکر موصل بیش از نیمی از نیروهای صلاح الدین را نیز تشکیل نمیداد و نیرومندین حکام آن جا، امرای حصن کیفا و ماردین بودند که اصلاً تن به نفوذ خاندان زنگی نمیدادند.
عزالدین مسعود اول، بر پیمان برادرش با صلاح الدین وفادار ماند و فقیه شیخ فخرالدین ابو شجاع دهان بغدادی را برای گفت و گو دربارهٔ این موارد ارسال داشت:
صلاح الدین بند دوم را نپذیرفت؛ زیرا این سرزمینها با موافقت خلیفهٔ عباسی در قلمرو وی قرار گرفته بود تا براساس مصالح مسلمانان در آن جا تدبیر کند. او تأکید کرد که به نفع سیف الدین غازی دوم، چشم از این سرزمینها نخواهد پوشید؛ به ویژه که به نیروهای نظامی این مناطق در برابر صلیبیها نیاز بسیاری داشت. علاوه بر آن با نامهای از خلیفهٔ عباسی خواست که اختیار ویژهای به او دهد و با این درخواست، حکومت خود را استوار نمود. خلیفه نیز پاسخ مطلوبی به او داد و امور را به او تفویض کرد. (رجب ۵۷۶/۱۱۸۰) صالح اسماعیل در رجب ۵۷۷/۱۱۸۱ دسامبر در شهر حلب فوت کرد و قبل از مرگ، پسر عموی خود عزالدین مسعود اول را حاکم حلب قرار داد. با این وصیت، اختلاف میان عزالدین مسعود اول و صلاح الدین کامل شد. واضخ بود که فرمانروای موصل در پذیرش این موضوع تردیدی به خود را نداد، تا فرصت صلاح الدین در انضمام حلب از دست برود؛ پس با شتاب به سوی حلب رهسپار شد و در ماه شعبان حکومت آن را به دست آورد. اما با مسائلی مواجه گردید که برای چشم پوشی از حکومت حلب کافی بود. این مسائل ناشی از پراکندگی و اختلاف خاندان زنگیان بود. عمادالدین زنگی دوم، حاکم سنجار، پس از مرگ ملک صالح اسماعیل به حلب چشم دوخته ببود و از برادرش، عزالدین مسعود اول درخواست میکرد تا سهم الارث را به صلاح الدین تسلیم خواهد نمود. ظاهراً این تهدید مؤثر واقع شده بود. چنانکه عزالدین مسعود اول از موضعش برگشت تا از خطرهای ناشی از تهدید دولت اتابکی دوری ورزد، زیرا چنانچه صلاح الدین در امور داخلی آن دخالت میکرد و سنجار را در اختیار خود میگرفت، سرزمینهای موصل و جزیره تحت سلطهٔ او قرار میگرفت؛ لذا از حلب به نفع برادرش چشم پوشید تا او نیز ازز سنجار چشم بپوشد و مظفرالدین کوکبوری امارت حران را در احتمالاً این تدبیر عزالدین مسعود عللی داشت، از جمله این که:
تحولات سیاسی که سرزمینهای شام و جزیره و موصل را بعد از مرگ صالح اسماعیل فراگرفت، صلاحالدین را به ترک مصر و توجه به شرث برانگیخت تا به حوادث آن مناطق نزدیک باشد و در صورت لزوم در آن سرزمینها دخالت کند. صلاحالدین تدبیر عزالدین مسعود اول را در مورد شهر حلب، نقضی از معاهدهٔ ایوبی به زنگی قلمداد کرد؛ زیرا این شهر و قلاع مجاور آن را خلیفه به وی واگذار کردهاست و در راستای تحقق وحدت اسلامی بودهاست؛ بنابراین راههای جدیدی در پیش گرفت تا پیوند حلب با مجاورش را قطع کند. از جمله اقدامات وی این بود که از برادرش، تقیالدین عمر، حاکم حمات، فرخشاه، حاکم دمشق، و دیگر امرا خواست تا به مناطق غرب جزیره هجوم برند و آنها را به قلمرو ایوبیان منضم کنند و علاوه بر آن مانع عبور لشکریان موصل از رود فرات شوند. ولی تقیالدین عمر از جلوگیری عزالدین مسعود اول از ورود وی به شهر حلب عاجز ماند. چنانکه فرخشاه کوشید تا در برابر اقدامات رینالد شاتیون در عبور از از غرب جزیره مقاومت کند. صلاحالدین پیامی برای خلیفهٔ عباسی، الناصرلدین الله ارسال کرد و برای وی موقعیت خود را در اسلام و جاد و کوششهای مهم در جهت منافع خلافت عباسی شرح داد و روشن کرد در فروپاشی خلافت فاطمیان و بازگشت خلافت عباسی به مصر نقش مهمی داشتهاست. علاوه بر وخامت اوضاع در سرزمینهای شام، تعرض صلیبیون به حارم[persian-alpha 16]، پیمانشکنی امیران موصل و حمله نظامیان حلب به متصرفات او، کسب پشتبانی و حمایت صلیبیون و مکاتبات آ» ها با نزاریان به منظور همکاری بر ضد وحدت اسلامی خبر داد و یادآور شد که خلیفهٔ عباسی، المستضی بامرلله، سرزمین حلب و توابع آن را در حوزهٔ صلاحالدین قرار داده و او فقط به سبب فرزند نورالدین محمود این سرزمین را رها کردهاست و تاکنون نکوشیده که این حق را برای خود مطالبه کند و عمل خود را چنین توضیح داد:
... و اینک باید هر صاحب حقی به حقوق خود برسد تا به روزی خود قانع شود. ...
از سوی دیگر عزالدین مسعود اول به صلیبیون روی آورد تا آنها را در هجوم به سوی مرزهای اسلامی تشویق کند و صلاحالدین را از تصرف خود بازدارد. صلاحالدین با آگاهی از این موضوع، به مظفرالدین گوکبوری، امیر حران خواست که از فرات عبور کند و بر سرزمینهای واقع بر آن استیلا یابد، پیش از آن که به حلب حمله شود به وی وعده کمک داد.[persian-alpha 17]
صلاحالدین با توجیه خلیفه به سوی حلب حرکت کرد و آن را به مدت سه روز محاصره کرد. سپس به سوی به سوی موصل حرکت کرد تا آنجا را از خاندان زنگی جدا کند و بهویژه ضمیمهکردن حزیره و قلعههای تابعه آن را ترجیح دادو در ناحیهٔ بیره از فرات گذشت. فرمانروای این منطقه شهابالدیت محمد بن الیاس ارتقیبود که اطاعت صلاحالدین درآمد. ارتقیان نیز به قلعههای کیفا و ماردین وارد شدند و به لشکر صلاحالدین پیوستند؛ بنابراین شهرهای جزیره، ادسا، سروج، نصیبین و رقه و خابور و غیر آن با او سازش کردند. ادسا را اقطاع خود کرد و حسامالدین ابوالهیجا سمین والی نصیبین و جمالالدین خوشترین نیز والی خابور شد. بدین گونه صلاحالدین بر سیطرهٔ کاملی بر مصر و بخشی اعظمی از شام، عازم موصل شد تا آن را تسلیم خود کند. در واقع موصل وضعیت بغرنجس داشت و کافی بود یک لغزش، وی را از تحقق اهدافش بازدارد. او ناچار بود تسلط بر موصل یا حداقل پشتیبانی آن و هم پیمانی با آن را به دست آورد. صلاح الدین دریافته بود که امکان نبرد با صلیبیها نیست، مگر آنکه از طرف مرکز مورد حمایت قرار بگیرد، و تحقق این امر باانضمام موصل و سنجار و جزیرهٔ ابن عمر امکان نداشت. صلاح الدین در رجب ۵۷۸/۱۱۸۲ م. به موصل رسید و آن را تحت محاصره قرار داد. پس تصمیم گرفت بیدرنگ به آن هجوم برد ولی به این قصدش نرسید. علت این امر، دیوارهای محکم و آمادگی نظامی شدیدی بود که عزالدین مسعود اول و جانشین وی «قایماز» برای دفاع فراهم کرده بودند. «آنچه از اسلحه و زاد و برگ جنگی و وسایل محاصره وجود داشت، گرد آورده بودند؛ چنانچه چشمها خیره میشد.» صلاح الدین در هنگام محاصره بر آن بود که به یک باره به هجوم و حملهای سخت اقدام کند تا باعث نابودی حکومت موصل شود. از سوی دیگر حاکم موصل از هر طرف به همپیمانان خود پناه برد و از آنها یاری طلبید. پس قاضی بهاء الدین بن شداد را به سوی بغداد فرستاد تا از خلیفهٔ عباسی یاری بخواهد و صلاح الدین را از سرزمین و شهرهای تابعهاش براند. خلیفهٔ عباسی به شیخ الشیوخ صدرالدین نامهای نوشت و از وی خواست تا به سبب مصاحبتی که با صلاح الدین دارد، به وساطت میان طرفین بپردازد. از طرف دیگر حاکم موصل از قزل ارسلان، حاکم آذربایجان، و پهلوان بن ایلدگز، حاکم همدان، و «بکتمر بن سگمان» فرمانروای خلاط، مساعدت طلبید. جز «بکتمر» که برای صلاح الدین سفیری را فرستاد و از وی شفاعت خواست و چشم پوشی از موصل را درخواست کرد، هیچیک از امرا به یاریاش نشتافتند. با وجود این که صلاح الدین فرستادگان بکتمر را رد کرد، این موضوع باعث شد تا تصرف موصل از راه نظامی کنار بگذارد و از روش سیاسی استفاده کند. آشکار بود که وی خود را در موقعیت سختی میدید و نگران بود که جایگاه خویش را به منزلهٔ یک مجاهد اسلام، به این سبب که به سرزمین موصل طمع نشان دادهاست، از دست بدهد؛ بنابراین به عزالدین مسعود اول پیشنهاد صلح داد و عزالدین نیز خواست شهرهایی را که از وی گرفته، بازگرداند. صلاح الدین در پاسخ، این شرط را گذاشت که وی به انضمام حلب اعتراض نکند. صاحب موصل از خیانت برادرش چشم نپوشید و به حاکمیت خود بر حلب تأکید کرد و حتی اعلان نمود که برای کمک به برادرش در شرایط بروز هر خطری آمادگی دارد.
در نتیجهٔ شکست گفت و گوها صلاح الدین چاره را در آن دید تا گلوگاه موصل را ببندد و آن را از حلب جدا کند. سنجار شهری بود که این سیاست را محقق میکرد. از این رو محاصرهٔ موصل را پایان بخشید و به سنجار روی آورد. و به خلیفهٔ عباسی نیز قصد خود را اطلاع داد؛ بنابراین سنجار را به محاصره درآ<رد و در مدت پانزده روز آن را تصرف کرد.
تبعات انضمام سنجار آن بود که دیگر احکام جزیره به سوی عقد یک پیمان دفاعی مشترک روی آوردند تا با سیاست صلاح الدین مقابله کنند. درحقیقت لشکرکشیهای وی در جزیره و انضمام سنجار و همهٔ آنچه موجب تهدید امنیت آنها شد، باعث وحشت زدگی آنها گردیده بود. سگمان، شاه ارمن و فرمانروای خلاط، قطب الدین بن نجم الدین آلپی، صاحب ماردین، و دولتشاه بدلیس و ارزن به علاوه عزالدین مسعود اول یک پیمان دفاعی بستند. این همپیمانان برای مقابله با صلاح الدین از فرصت پراکندگی سپاه او بهرهبرداری کردند و در حرزم از توابع ماردین گرد آمدند. صلاح الدین چون از مسیر آنها آگاه شد، لشکریان خود را جمع کرد و به سوی راس العین رهسپار شد تا با آنها رو به رو شود. ظاهراً آنها از جنگ میترسیدند؛ لذا به سوی شهرهایشان بازگشتند. با این اقدام، عزالدین مسعود اول در کوشش خود برای اخراج صلاح الدین از منطقهٔ جزیره با وجود پشتیبانی بعضی از حکام ناکام ماند و نیروی کافی برای حل طرحهای بغرنج او در منطقه برایش آماده نشد.
صلاح الدین از پراکندگی و ضعف دشمنان خود بهره گرفت و پس از آن که از ناصرلدین الله خلیفهٔ عباسی برای حمله بر «آمد» اجازه گرفت، به سوی آن شهر روان شد. نورالدین محمد، فرمانروای «حصن کیفا»، بر این امر اصرار میورزید و از صلاح الدین میخواست که به این هجوم و استیلا اقدام کند و سپس «آمد» را به وی واگذارد. صلاح الدین در ۱۷ ذی الحجه ۱۵/۵۷۸ آوریل ۱۱۸۳ به آمد رسید و آن را به محاصرهٔ خود درآورد. حاکم «آمد»، محمد بن ایلدگز، شخص ضعیفی بود که از سیادت و سلطه جز نام آن را یدک نمیکشید. فرمانروای واقعی آن، بهاءالدین بن نیسان بود که به بخل و بدسیرتی شهرت داشت و ذخایر و اموال را از مردم دریغ میکرد. صلاح الدین برای امرای بزرگ «آمد» پیام فرستاد و به آنها وعدهایی داد و نیز تهدیدشان کرد تا از اصرار به جنگ جنگ چشم بپوشند. از سویی چنین اوضاعی برای ساکنان «آمد» فراهم شده بود و از سوی دیگر سستی در دفاع از «آمد» ابن نیسان را ناچار ساخت که برای خود و خانوادهاش امان بخواهد و از صلاح الدین خواست تا به مدت سه روز برای انتقال داراییها و ذخایرش به وی مهلت دهد و او پس از این مدت، «آمد» را به صلاح الدین تسلیم کند. صلاح الدین شهر «آمد» و توابع آن را به نورالدین محمد واگذار کرد و به او دستور داد: به برپایی عدالت و ریشهکنی ستم اقدام کند و در دشمنی با دشمنان و دوستی با دوستان در هر زمانی گوش به فرمان سلطان باشد و هرگاه از «آمد» در مقابله با صلیبیها کمک خواست، هشیار و آماده باشد.
صلاح الدین پس از سیطره بر مناطق جزیره به امارات حلب توجه کرد، و پیش از تصرف موصل به انضمام حلب به قلمرو خود پرداخت. از این رو فرات را پشت سرگذاشت و بر «تل خالد» از توابع حلب فرود آمد و در محرم ۵۷۹/ می ۱۱۸۳ به محاصرهاش پرداخت تا آن را به تسلیم وادارد. سپس به سوی «عینتاب» حرکت کرد. فرمانروای آنجا ناصرالدین محمد بن خارتکین به استقبالش آمد و از صلاح الدین خواست که بر امارت و حکومت خود باقی بماند. صلاح الدین موافقت کرد. سپس از عینتاب به سوی حلب حرکت کرد و در ۲۶ محرم /۲۱ می در آنجا فرود آمد، اما بنای جنگ داشت. او به میدان الاخضر فرود آمد و بعد از چند روز به سوی جبل جوشن رهسپار گردید. عمادالدین زنگی دوم آنچنان دچار هراس شد که تصمیم گرفت برای پرهیز از خونریزی، شهر را تسلیم کند. چون محاصره به طول انجامید و هزینههای روزانهٔ سپاه زیاد شد، عمادالدین زنگی دوم دریافت که باید داراییهای خود را هزینه کند، در حالی که اساساً فردی مشهور به بخل و خست بود. وی از طرفی مسئول دفاع از شهر حلب بود و از سوی دیگر اصرار بر میانهروی در هزینههای جنگ داشت و عذرمیآورد که دارایی حکومتی اندک است. از این رو لشکریان و قوای نطامی وی از او روی گرداندند. در چنین اوضاعی ناچار شد باب گفتگو باصلاح الدین را برای تسلیم شهر بازکند؛ لذا امیر حسام الدین طوفان را واسطه قرار داد. این گفتگو به این نتایج منجر شد:
_ عماد الدین زنگی به نفع صلاح الدین از شهر حلب چشم بپوشد؛
_ صلاح الدین حکومت سنجار و خابور و نصیبین و سروج را به عمادالدین واگذارد؛
_ حسام الدین طوفان حاکم رقه شد؛
_ هر وقت که صلاح الدین خواست، قوای نظامی عماالدین زنگی دوم در اختیارش قرار گیرند.
پس از عقد صلح در ۱۷ صفر ۱۸/۵۷۹ ژوئیهٔ ۱۱۸۳ صلاح الدین وارد شهر حلب شد.
حوادثی که در موصل پیش آمد، مانع دخالت مجدد صلاح الدین در امور داخلی آن نگردید. در جمادی الاولی ۵۷۹/ سپتامبر ۱۱۸۳ عز الدین مسعود اول، تحت تأثیر سخن چینی برخی از امیرانش از جانشین خود مجاهدالدین قایماز - که با او دشمنی دیرینه داشتند _ قرار گرفت و وی را به زندان انداخت و داراییاش را مصادره کرد. اربل و جزیره ابن عمر و شهر زور و دقوق و قلعهٔ عقرالحمید تحت حکومت قایماز بودند و به دست جانشینانش به نام وی اداره میشدند. هنگامی که اوضاع بر او سخت شد، این امرا از اطاعتش سرپیچی کردند. هر یک از این حکام، یعنی زین الدین یوسف، فرمانروای اربل، و معزالدین سنجر شاه، فرمانروای جزیرهٔ ابن عمر، نامهای دوستانه برای صلاح الدین ارسال کرده، برای او نوشتند که این دو شهر از او پیروی میکنند. با این اقدام غیرمسئولانه، عزالدین مسعود اول در برابر صلاح الدین احساس ضعف و ناتوانی کرد و به ایجاد ارتباط سیاسی روی آورد. او قاضی بهاء الدین بن شداد را در شوال ۵۷۹ / ژانویه ۱۱۸۴ به نزد خلیفهٔ عباسی فرستاد و از وی خواست تا میان وی و صلاح الدین وساطت کند. خلیفه نیز خواستهاش را اجابت کرد و شیخ الشیوخ را برای حل مشکل و مذاکره میان صلاح الدین و فرمانروای موصل فرستاد و قاضی ابن شداد نیز در معیتشان بود. مذاکرات آنان با شکست مواجه و متوقف شد؛ زیرا صلاح الدین شرط کرد که دو امیر اربل و جزیرهٔ ابن عمر مختار باشند که به او یا فرمانروای موصل بپیوندند و این در حالی بود که نمایندهٔ عزالدین مسعود اول بر پیروی این دو امیر از فرمانروای موصل، پافشاری میورزید و اصرار داشت که نام آن دو را در صلح نامه بنویسد. بدین گونه فرستادگان بدون موفقیت بازگشتند. عزالدین مسعود اول که خود را در این تنگنا انداخته بود، به نادرستی موضع خود پی برد و از آنچه بر سرجانشین خود آورده بود، پشیمان شد؛ لذا به تدارک امور پرداخت و جانشین خود را از زنان رها کرد و قدرت و نفوذ پیشین وی را به او بازگرداند. مجاهدالدین قایماز از زندان آزاد شد و به موصل رفت تا نیروی قبلی خود را بازیابد. وی لشکر کافی را برای دفاع فراهم آورد و از قوای نظامی سرزمینهای مجاور و مساعدت طلبید. کوششهای او در همراه کردن قزل، صاحب آذبایجان، با خود مؤثر واقع شد و او نیز با سه هزار جنگ جو وی را یاری داد. پس از آن که به توانایی خود در پیشروی مطمئن شد، کوشید تا شهرهایی را که از سوی اتابکان دچار خسارت شده بودند، بازگرداند؛ لذا به سوی اربل هجوم برد، اما در تصرف آن ناکام ماند. صلاح الدین از حوادثی که رخ میداد غافل نبود. او تصمیم گرفت به نفع زین الدین یوسف، فرمانروای اربل، دخالت کند و بعد از آن و با بهرهگیری از معاهدهٔ صلح چهار سالهای که با ریموند سوم، صاحب انطاکیه، منعقد کرده، به موصل توجه کرده و آن را از چنگ عزالدین مسعود اول به درآورد. او بدین وسیله عقبهٔ سپاه خویش را تأمین کرد. دیری نپایید که به جمعآوری سپاه پرداخت و در راس آن در صفر ۵۸۱/ می ۱۱۸۵ ب هسوی حران حرکت کرد و به راس العین وارد شد. سپس به سوی دنسیر حرکت کرد؛ جایی که عماد الدین بن قراارسلان ارتقی به همراه نظامیان برادرش، نورالدین محمد، فرمانروای حصن کیفا و آمد، به او پیوستند و سپس همگی به سوی نصیبین رهسپار شدند و در آن جا معزالدین سنجرشاه بن سیف الدین غازی اول، فرمانروای جزیرهٔ ابن عمر، به آنها پیوست. در پی آنها صلاح الدین به سوی موصل حرکت کرد و به اسماعیلیات در نزدیکی آن وارد شد. و برای تثبیت موقعیت خود، پیامی به خلیفۀ عباسی ارسال داشت و تصمیم خود را برای تضفیۀ امور در موصل بیان و اشاره کرد که اهل موصل خطبه به نام طغرل سلجوقی، سلطان عجم و دشمن خلیفه، میخوانند و سکه به نام وی میزنند و با صلیبیها مراسله و ارتباط دارند و آنها را به هجوم در قلمرو مسلمانان ترغیب می کنند و این نکته را توضیح داد که هدف وی از این اقدام گسترش قلمرو و یا خلاصی از خاندان زنگی نیست، بلکه میخواهد آن ها به اطاعت و فرمانبری خلیفه برگرداند و به اسلام یاری دهد و آن ها را با سلجوقیان قطع کند و آنچه را برای نگهداری همسایگان و صلۀ رحم در میان مسلمانان لازم است فراهم آورد. اوضاع برای عزالدین مسعود اول بسیار دشور شد؛ لذا به صلح و آشتی روی آورد و مادر و دختر عمویش، نورالدین محمود، و دیگر زنان و جماعتی از بزرگان حکومت را برای تقاضای صلح و خودداری از محاصرۀ موصل نزد صلاح الدین فرستاد. نظر صلاح الدین بر صلح بود؛ البته اگر فقیه عیسی هکاری و امیرعلی بن احمد مشطوب- که او را از صلح برحذر میداشتند - اعتراض نمیکردند. آن دو به صلاح الدین گفتند: همانند موصل را نباید به خاطر زمان رها کرد. اگر عزالدین مسعود اول آنها را فرستاده است، در واقع نگهداری سرزمین خود عاجز است. بنابراین صلاح الدین با نظر آن ها قانع شد و از پذیرش صلح و آشتی، عذرخواست و محاصرۀ شهر را ادامه داد، ولی وجود برخی از موانع سخت او را ناچار کرد که از محاصره دست بردارد؛ از جمله: _ اهل موصل از سمت شرقی شهر خارج میشدند و با قوای ایوبی میجنگیدند و سپس به داخل شهر بازمیگشتند و این باعث دشواری کار صلاح الدین میشد. _ قایماز شهر را با استحکامات خاصی برپا داشته بود و اوضاع لشکرش را تقویت مینمود تا در برابر هجوم ایوبیان توانای یکافی داشته باشند و افرادش تا حد جان فشانی به دفاع میپرداختند. _ محاصرۀ موصل در فصل تابستان و در زمان بسیار گرمی انجام گرفت. صلاح الدین فرمان داد که عملیات نظامی تا کاهش گرما متوقف شود. _ آب دجله رو به کاهش گذاشت؛ لذا مهندسان به صلاح الدین پیشنهاد دادند تا آب را بر اهالی شهر ببندد تا تشنگی آنها باعث سقوط شهر شود؛ ولی صلاح الدین این پیشنهاد را باعث اتلاف وقت میدانست که تلاش سختی را نیز برای لشکرش میطلبید. _ همزمان با محاصره، شاه ارمن فرمانروای خلاط، و نورالدین محمد، فرمانروای آمد و حصن کیفا، فوت کردند، بدون آن که برای حکومت خود جانشینی تعیین کرده باشند. لذا صلاح الدین به مرتب کردن اوضاع امارت های ارتقی پرداخت؛ به صورتی که اهدافش را تامین کند.
Seamless Wikipedia browsing. On steroids.
Every time you click a link to Wikipedia, Wiktionary or Wikiquote in your browser's search results, it will show the modern Wikiwand interface.
Wikiwand extension is a five stars, simple, with minimum permission required to keep your browsing private, safe and transparent.