یعقوب
پیامبری در ادیان ابراهیمی / From Wikipedia, the free encyclopedia
یعقوب (به عبری: יַעֲקֹב) یا اسرائیل شخصیتی در سفر پیدایش در تَنَخ، مجموعهٔ متون مقدس یهودیان، است. به گفتهٔ این کتاب، او پسر اسحاق و ربهکا، نوهٔ ابراهیم و برادر همزاد عیسو و سومین شهپدر بنیاسرائیل بود. یعقوب در ادیان ابراهیمی، شامل یهودیت، مسیحیت، اسلام و بهائیت، شخصیت محترمی محسوب میشود. به سرگذشت او در قرآن هم اشاره شدهاست.
یعقوب | |
---|---|
اطلاعاتِ درونداستانی | |
همسر | لیه راحیل |
والدین | اسحاق و ربهکا |
محل تولد | کنعان |
فرزندان | ۱۲ پسر دینه (دختر) |
محل مرگ | مصر |
خویشاوندان |
به گفته سفر پیدایش، ربهکا بعد از ۲۰ سال نازایی، باردار شد و حاملگی سختی داشت؛ او دلیل این مسئله را از خدا پرسید و وی پاسخ داد «زیرا دو ملت بزرگ در رحم تو هستند.» در زمان وضع حمل ربهکا، ابتدا عیسو، جد فرضی ادوم، زاده شد و سپس یعقوب، جد فرضی اسرائیل، به دنیا آمد. در بزرگی، یعقوب عیسو را فریب داد و حق نخستزادگی را از او گرفت. چندی بعد، اسحاق که در پیری نابینا شده بود و بر خلاف خدا، به عیسو بیشتر از یعقوب علاقه داشت، تصمیم گرفت به عیسو برکت دهد اما یعقوب به پدرش نیرنگ زد و برکت برادر خود را دزدید. او سپس با توصیه مادرش برای فرار از خشم عیسو، به بینالنهرین گریخت. در زمان فرار، خدا بر یعقوب ظاهر شد و به او وعده ارض موعود را داد. یعقوب نزد دایی خود لابان ساکن شد و آنان توافق کردند که لابان در ازای ۷ سال کار، دختر کوچکش راحیل را به زنی یعقوب دهد اما در موعد مقرر، لابان دختر بزرگش لیه را به نیرنگ به همسری یعقوب درآورد؛ لذا یعقوب مجبور شد ۷ سال دیگر برای لابان کار کند تا با راحیل هم ازدواج کند. او ۲۰ سال نزد لابان بود و در این مدت، ۱۱ پسرش متولد شدند. در زمان رفتن، لابان خواست در پرداخت دستمزد یعقوب او را گول بزند، اما یعقوب پیشدستی کرد و دایی خود را فریب داد و گلهٔ لابان را دزدید. وی سپس راهی کنعان شد.
در کرانهٔ رود یبوق، شبهنگام که یعقوب تنها بود، شخص ناشناسی به کنارش آمد و تا صبح با او کشتی گرفت؛ نزدیک سپیدهدم، وی که دید نمیتواند بر یعقوب غلبه کند، خواست برود اما یعقوب گفت «تا مرا برکت ندهی رهایت نمیکنم.» آن شخص یعقوب را برکت و نام او را به اسرائیل تغییر داد زیرا «با خدا و انسان کشتی گرفتی و پیروز شدی.» روز بعد، عیسو به نیکی از یعقوب استقبال کرد. او وارد شکیم شد و آنجا زمینی خرید و آن را ایلالوهی اسرائیل نامید. در شکیم، پسر فرماندار به دینه دختر یعقوب تجاوز کرد و پسران یعقوب برای انتقام مردم شهر را قتلعام کردند. یعقوب در ادامه سفرهایش برای خدایش خانهای ساخت و آن محل را بثئیل نامید. مدتی بعد راحیل در زمان زاییدن بنیامین درگذشت. یعقوب سپس به حبرون رسید و با پدر خود اسحاق دیدار کرد. اسحاق در ۱۸۰ سالگی مرد و یعقوب و عیسو او را دفن کردند. در آخرین بخش داستان یعقوب، پسران او فرزند محبوبش یوسف را بردگی فروختند اما به او گفتند جانوری وی را دریده؛ یعقوب دروغ آنان را باور کرد و به عزای یوسف نشست اما سالها بعد متوجه شد یوسف زنده و ساکن مصر است. او برای دیدار با وی راهی مصر شد و بعد از ۲۲ سال یوسف را ملاقات کرد و مدتی بعد همانجا مرد.
وجود تاریخی یعقوب و شخصیتهای مرتبط با او توسط هیچ منبع مستقلی تأیید نشده و باستانشناسان نیز موفق به یافتن هیچ مدرکی نشدهاند که موجودیت این شخصیت را اثبات کند. داستانهای زندگی او نه به وقایع زندگی افراد واقعی، بلکه به قصههای عامیانه شبیه هستند. مضمون اصلی این داستانها رقابت میان دو ملت اسرائیل و ادوم است که در اجداد فرضی آنها، پسران دوقلوی اسحاق، تجلی پیدا کردهاست. یعقوب با اسحاق و ابراهیم در آغاز با یکدیگر مرتبط نبودند و پیوند خویشاوندی نداشتند؛ یعقوب جد اسرائیل و ابراهیم جد یهودا بودهاست. این اساطیر توسط پادشاهان یهودا با هم ترکیب شدند تا میان مردمان اسرائیل و یهودا پیوند قومی ایجاد شود. همچنین به نظر میرسد نویسندگان بخشهای قدیمیتر تنخ با داستانهای زندگی یعقوب آشنایی نداشتهاند. کشتی گرفتن انسانها با خدایان در کنار رودخانه که در این داستان وجود دارد، نمونههای مشابهی در اساطیر باستانی دارد، از جمله کشتی گرفتن منلائوس با خدای رودخانه پروتئوس در ایلیاد اثر هومر.