فلسفه تحلیلی
مکتبی فلسفی غالب در آغاز قرن بیستم در کشورهای انگلیسیزبان / From Wikipedia, the free encyclopedia
فلسفهٔ تحلیلی مکتبی فلسفی است که در آغاز قرن بیستم در کشورهای انگلیسیزبان تبدیل به مکتب فکری غالب شد. امروزه در بریتانیا، ایالات متحده، کانادا، استرالیا، نیوزیلند و اسکاندیناوی بیشتر دپارتمانهای دانشگاهی فلسفه خود را به عنوان دپارتمانهای «فلسفهٔ تحلیلی» معرفی میکنند.[1]
اصطلاح «فلسفهٔ تحلیلی» میتواند به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
- به عنوان یک مکتب فلسفی[2][3] که تأکید بر وضوح و دقت در استدلال، استفادهٔ متداول از منطق صوری، تجزیهٔ مفهومی و همچنین توجه به ریاضیات و علوم طبیعی از ویژگیهای آن هستند.[4][5][6]
- به عنوان یک روند تاریخی، فلسفهٔ تحلیلی به برخی تحولات در فلسفهٔ اوایل قرن بیستم اشاره دارد که ریشهٔ تاریخی مکتب تحلیلی فعلی است. فیلسوفان مطرح در این تحولات تاریخی گوتلوب فرگه، برتراند راسل، لودویگ ویتگنشتاین، جرج ادوارد مور، رودلف کارناپ، کارل پوپر، ویلارد کواین و اثباتگرایان منطقی هستند. در این معنای خاص فلسفهٔ تحلیلی با ویژگیهایی شناخته میشود (که بسیاری از آنها توسط بسیاری از فیلسوفان تحلیلی معاصر رد شدهاند) مانند:
- اصل اثباتگرایی منطقی که بیان میکند که چیزی به اسم حقایق مشخص فلسفی وجود ندارند و هدف از فلسفه، روشن کردن منطقی افکار است. این دیدگاه میتواند در تقابل با سنت مبناگروی باشد که فلسفه را نوع خاصی از علم (شاخهای از دانش) میداند که به بررسی دلایل بنیادی و اصول هر موضوعی میپردازد.[7] در نتیجه بسیاری از فیلسوفان تحلیلی پرسشهای خود را در نتیجه یا وابسته به پرسشهای علوم طبیعی در نظر گرفتهاند. این نگرش از جان لاک آغاز میشود که وظیفهٔ خود را به عنوان یک کارگر زیردست برای دستاوردهای دانشمندان علوم طبیعی مانند نیوتن توصیف میکند. در طول قرن بیستم با نفوذترین مدافع این نوع از ارتباط فلسفه با علم ویلارد کواین بود.[8]
- این اصل که روشن شدن منطقی اندیشهها تنها با تجزیه و تحلیل شکل منطقی گزارههای فلسفی امکانپذیر است.[9] شکل منطقی یک گزاره راهی برای بیان گزاره (اغلب با استفاده از دستور زبان رسمی و نمادگذاری یک سیستم منطقی) برای کاهش آن به اجزای سادهتر، و نمایش دادن شبیهتر آن به گزارههای هم نوعش است. گرچه فیلسوفان تحلیلی بهطور گستردهای در مورد شکل درست منطقی زبان عادی اختلافنظر دارند.[10]
- صرفنظر کردن از سیستمهای تعمیمیافتهٔ فلسفی و در عوض پرداخت به سؤالات محدود و دقیق[11] و بیان شده با زبانی عادی.[12]
طبق گفتهٔ برتراند راسل:
تجربهگرایی تحلیلی نوین [...] با روش لاک، برکلی و هیوم متفاوت است، زیرا تجربهگرایی نوین پیوستگی زیادی با ریاضیات دارد و روش منطقی قدرتمندی را توسعه دادهاست. درنتیجه در مواجهه با پرسشهای مشخص میتواند به پاسخهایی قطعی دست یابد که کیفیتی علمی و نه فلسفی دارند. این مکتب در مقایسه با فلسفههای سیستم-ساز این برتری را دارد که قادر است بهجای نیاز به اختراع یک روش ضربتی برای کل جهان، با سؤالات یکییکی مواجهه شود. روش این مکتب، از این جنبه شبیه به روش علم است. من شک ندارم که تا آنجا که معرفت فلسفی، ممکن باشد باید توسط این روشها دنبال شود؛ همچنین من هیچ شکی ندارم که با این روش بسیاری از معماهای باستان کاملاً قابلحل هستند.[13]
جولز ولمن فلسفهٔ تحلیلی را به فرانسه معرفی کرد.
فلسفهٔ تحلیلی معمولاً در مقابل سنتهای دیگر فلسفی از جمله فلسفه قارهای، مانند اگزیستانسیالیسم و پدیدارشناسی و همچنین تومیسم، فلسفه هندی و مارکسیسم قرار میگیرد.